نام کتاب: رمان 1984
وزارتخانه همین اندازه کار کرده بودند. اکنون همه چیز تمام شده بود و
علی الظاهر بیکار بود. تا فردا صبح کار حزبی نداشت. می توانست شش ساعت را در مخفیگاه و نه ساعت دیگر را در بستر استراحت به سر آورد. در آفتاب ملایم بعدازظهر خرامان خرامان راه مغازهی آقای چارینگتون را از مسیر خیابان کثیفی در پیش گرفت. ضمن آنکه حواسش جمع پلیس گشتی بود، نابخردانه متقاعد شده بود که امروز بعدازظهر خطر مداخلهی کسی در بین نیست. کیف سنگینی که در دست داشت، در هر قدم به زانوانش می خورد و پوست پایش را به زقزق می انداخت. داخل کیف «آن کتاب» بود که اکنون شش روز بود آن را در اختیار داشت اما لای آن را باز نکرده و نگاهی هم به آن نینداخته بود.
در ششمین روز هفته‌ی نفرت پس از راهپیمایی ها، سخنرانیها، فریاد، سرود، . پلاکاردها، پوسترها، فیلم ها، مجسمه های مومی، آوای طبل و بانگ شیپور، به زمین کوبیده شدن پاها، لخلخ فوج تانکها، غرش تودهی هواپیماها، تراق تروق تفنگها- شش روز پس از به راه انداختن این بساط، که هیجان عظیم به اوج خود می رسید و دیگ نفرت عمومی از اروسیه به چنان درجه ای از انفجار رسیده بود که اگر جمعیت دستشان به دو هزار اسیر جنگی اروسیه می رسید که قرار بود در آخرین روز . مراسم به دار آویخته شوند، بی چون و چرا تکه تکه شان می کردند - درست در چنین لحظه ای اعلام شده بود که اقیانوسیه در جنگ با اروسیه نیست. اقیانوسیه در جنگ با شرقاسیه بود. اروسیه متحد اقیانوسیه بود. . البته، تصریح نشده بود که تغییری صورت گرفته است. فقط به قید فوریت در
همه جا منتشر شد که دشمن، به جای اروسیه، شرقاسیه است. لحظه ای که چنین تغییری صورت گرفت، وینستون در یکی از میدان های اصلی لندن در تظاهراتی شرکت جسته بود. شب بود و چهره های سفید و پلاکاردهای سرخ در پرتو امواج نور ترسناک می نمودند. چندهزارنفری به میدان ریخته بودند، که شامل یک صف هزارنفره از بچه مدرسه ای ها با اونیفورم جاسوسان هم بود. بر روی سکویی پوشیده با پردهی سرخ، سخنرانی از حزب مرکزی قرار گرفته بود، مردی باریک اندام با بازوان بی تناسب و دراز و کله ی طاسی که چند تار موی بلند مانند

صفحه 169 از 283