نام کتاب: رمان 1984
- سیاه، زهوار دررفته. با دو تسمه.
- سیاه، دارای دو تسمه، زهوار دررفته. بسیار خوب. یک روز در آینده ای . نزدیک به تاریخش را نمی توانم تعیین کنم - در بین کارهای صبح پیامی خواهی
یافت که واژهی غلطی در آن است و تقاضا میکنی که تکرار شود. روز بعد بدون کیف سر کار می روی. در زمان معینی در خیابان، مردی دست بر بازویت می گذارد و می گوید: «به نظرم کیفتان را انداخته اید.» کیفی که به شما میدهد، حاوی نسخه ای از کتاب گلداشتاین خواهد بود. پس از چهارده روز آن را باز می گردانی.
لحظه ای ساکت ماندند. آنگاه اوبراین گفت: «چند دقیقه ای به رفتنت مانده است. دوباره یکدیگر را دیدار خواهیم کرد . البته اگر دیدار دیگری پیش آید.»
وینستون سر بالا نمود، به او نگاه کرد و با تردید گفت: «جایی که تاریکی را در آن راه نیست؟» و اوبراین، بی آنکه قیافه ای تعجب آلود به خود بگیرد، سر به علامت تصدیق تکان داد و چنان که گویی اشاره را دریافته است، گفت: «جایی که تاریکی را در آن راه نیست. ضمنا پیش از رفتن میل دارید چیزی بگویید؟ پیامی، سؤالی؟»
وینستون در اندیشه شد. چنین می نمود که سؤالی برای پرسیدن ندارد. انگیزه ای هم برای به زبان آوردن کلیات دهن پرکن نداشت. به جای اندیشه ای که مستقیما در ارتباط با اوبراین یا انجمن اخوت باشد، تصویری به هم بافته از اتاق خواب تاریکی که مادرش روزهای آخر خود را در آن سر کرده بود و اتاق کوچک بالای مغازهی آقای چارینگتون و وزنه ی بلورین و حکاکی فولادین در قاب چوب بلسان در ذهنش نقش بست. الله بختکی درآمد که: «شعری قدیمی با مطلع «ناقوسای سن کلمانتس میگن، نارنج و لیمو» به گوشتان خورده است؟»
اوبراین از نو سر به علامت تصدیق تکان داد و با طمأنینه به سرودن آن پرداخت: |
ناقوسای سن کلمانتس میگن، نارنج و لیمو، ناقوسای سن مارتینس میگن، بدهی تو سه شاهیه به مو،

صفحه 167 از 283