که از عهدهی پیش بینی آن برنیاید. حتی جولیا هم انگار تحت تأثیر قرار گرفته بود. سیگارش خاموش شده بود و به دقت گوش میداد.
اوبراین ادامه داد که:
- لابد شایعاتی دربارهی وجود انجمن اخوت شنیده اید. بی شک تصویری از آن در ذهن خویش ساخته اید. احتمالا دنیای زیرزمینی عظیمی از توطئه گران را در تصور آورده اید که مخفیانه در سلولها دیدار می کنند، پیام به دیوارها می نویسنده یکدیگر را با کلمات رمزی یا حرکات مخصوص دست می شناسند. چنین چیزی وجود ندارد. اعضای انجمن اخوت راهی برای شناختن یکدیگر ندارند، و برای هریک از اعضا محال است که از هویت بیش از چند عضو دیگر آگاه باشد. خود
گلداشتاین هم، در صورت افتادن به دست پلیس اندیشه، نمی تواند فهرست کامل اعضا یا هرگونه اطلاعاتی را که به فهرست کامل منتهی شود، در اختیار آنها قرار دهد. چنین فهرستی وجود ندارد. انجمن اخوت را نمی توان برانداخت، چرا که سازمان به مفهوم عادی آن نیست. چیزی آن را پیوند نمیدهد مگر عقیده، که انهدام ناپذیر است. برای صیانت، چیزی جز عقیده ندارید. از هیچگونه رفاقت یا تشویقی برخوردار نخواهید شد. وقتی که عاقبت گرفتار می آیید، ذرهای یاری به شما نمی رسد. به اعضای خود ذرهای هم یاری نمی رسانیم. حداکثر، وقتی کاملا لازم می آید که کسی خاموش شود، می توانیم به طور قاچاقی تیغی را به سلول زندانی برسانیم. باید به زندگی کردن بدون نتیجه و بدون امید عادت کنید. زمانی کوتاه کار می کنید، دستگیر می شوید، اعتراف می کنید و آنگاه می میرید. جز این شاهد نتیجه ی دیگری نخواهید بود. احتمالی در میانه نیست که تغییر محسوسی در مدت عمرمان اتفاق بیفتد. ما از مردگانیم. تنها زندگی واقعی ما در آینده است. به صورت مشتی خاک و تراشه ای استخوان در آن شرکت خواهیم جست. اما اینکه آن آینده چه قدر دور باشد، خبری در دست نیست. چه بسا هزار سال دیگر باشد. در حال حاضر جز گسترش آهسته آهستهی حوزهی سلامت عقل امکان دیگری در بین نیست. نمی توانیم گروهی عمل کنیم. تنها می توانیم شناخت خود را از فرد به فرد و نسل به نسل نشر دهیم. در رویارویی با پلیس اندیشه راه دیگری
اوبراین ادامه داد که:
- لابد شایعاتی دربارهی وجود انجمن اخوت شنیده اید. بی شک تصویری از آن در ذهن خویش ساخته اید. احتمالا دنیای زیرزمینی عظیمی از توطئه گران را در تصور آورده اید که مخفیانه در سلولها دیدار می کنند، پیام به دیوارها می نویسنده یکدیگر را با کلمات رمزی یا حرکات مخصوص دست می شناسند. چنین چیزی وجود ندارد. اعضای انجمن اخوت راهی برای شناختن یکدیگر ندارند، و برای هریک از اعضا محال است که از هویت بیش از چند عضو دیگر آگاه باشد. خود
گلداشتاین هم، در صورت افتادن به دست پلیس اندیشه، نمی تواند فهرست کامل اعضا یا هرگونه اطلاعاتی را که به فهرست کامل منتهی شود، در اختیار آنها قرار دهد. چنین فهرستی وجود ندارد. انجمن اخوت را نمی توان برانداخت، چرا که سازمان به مفهوم عادی آن نیست. چیزی آن را پیوند نمیدهد مگر عقیده، که انهدام ناپذیر است. برای صیانت، چیزی جز عقیده ندارید. از هیچگونه رفاقت یا تشویقی برخوردار نخواهید شد. وقتی که عاقبت گرفتار می آیید، ذرهای یاری به شما نمی رسد. به اعضای خود ذرهای هم یاری نمی رسانیم. حداکثر، وقتی کاملا لازم می آید که کسی خاموش شود، می توانیم به طور قاچاقی تیغی را به سلول زندانی برسانیم. باید به زندگی کردن بدون نتیجه و بدون امید عادت کنید. زمانی کوتاه کار می کنید، دستگیر می شوید، اعتراف می کنید و آنگاه می میرید. جز این شاهد نتیجه ی دیگری نخواهید بود. احتمالی در میانه نیست که تغییر محسوسی در مدت عمرمان اتفاق بیفتد. ما از مردگانیم. تنها زندگی واقعی ما در آینده است. به صورت مشتی خاک و تراشه ای استخوان در آن شرکت خواهیم جست. اما اینکه آن آینده چه قدر دور باشد، خبری در دست نیست. چه بسا هزار سال دیگر باشد. در حال حاضر جز گسترش آهسته آهستهی حوزهی سلامت عقل امکان دیگری در بین نیست. نمی توانیم گروهی عمل کنیم. تنها می توانیم شناخت خود را از فرد به فرد و نسل به نسل نشر دهیم. در رویارویی با پلیس اندیشه راه دیگری