- از دوستان تو بودند؟
- نه، اصلا نمی شناختمشان. عضو حزب مرکزی بودند. وانگهی، سنشان خیلی بیشتر از من بود. به روزگاران قدیم، به پیش از انقلاب، متعلق بودند. از روی قیافه به زحمت میشناختمشان.
- پس موضوع نگرانی چه بود؟ آدم ها را دم به ساعت می کشند، مگر نه؟
کوشید که داستان را به او حالی کند: «این یک مورد استثنایی بود. بحث بر سر این نبود که کسی کشته می شود. متوجه هستی که، گذشته از همین دیروز به عقب منسوخ شده است؟ اگر گذشته در جایی حیات داشته باشد، در چند اشیای جامدی است که اسمی بر آنها نیست، مانند آن وزنهی بلورین. چیزی از انقلاب و سالهای پیش از انقلاب نمیدانیم. هر سندی نابود یا جعل شده، هر کتابی بازنویسی شده، هر تصویری دوباره نقاشی شده، هر مجسمه و خیابان و عمارتی اسم جدید گرفته، هر تاریخی عوض شده. و این روند روز به روز و لحظه به لحظه ادامه می یابد. تاریخ متوقف شده است. چیزی وجود ندارد جز یک زمان حال بی پایان که در آن همیشه حق به جانب حزب است. البته میدانم که گذشته جعل شده، اما اثبات آن هیچگاه برایم میسر نیست، حتی وقتی که کار جعل پردازی را خودم انجام میدادم. وقتی کاری انجام می شود، مدرکی بر جای نمی ماند. تنها مدرک در ذهن من است و به یقین نمیدانم که آیا کسی خاطرهی مشترکی با من دارد. فقط به عمرم در همان یک مورد مدرک ملموس و واقعی را سالها پس از وقوع حادثه در اختیار داشتم. . - چه فایده ای داشت؟
- فایده ای که نداشت، چون چند دقیقه بعد دورش انداختم. اما اگر چنان چیزی امروز اتفاق می افتاد، نگهش میداشتم.
- من یکی که این کار را نمی کردم. کاملا حاضرم خطر کنم، اما برای چیزی که بیارزد و نه برای تکه ای از روزنامه ی کهنه. گیرم که نگهش میداشتی، به چه دردت می خورد؟
- شاید دردی را دوا نمی کرد. ولی مدرک بود. چه بسا که اینجا و آنجا
- نه، اصلا نمی شناختمشان. عضو حزب مرکزی بودند. وانگهی، سنشان خیلی بیشتر از من بود. به روزگاران قدیم، به پیش از انقلاب، متعلق بودند. از روی قیافه به زحمت میشناختمشان.
- پس موضوع نگرانی چه بود؟ آدم ها را دم به ساعت می کشند، مگر نه؟
کوشید که داستان را به او حالی کند: «این یک مورد استثنایی بود. بحث بر سر این نبود که کسی کشته می شود. متوجه هستی که، گذشته از همین دیروز به عقب منسوخ شده است؟ اگر گذشته در جایی حیات داشته باشد، در چند اشیای جامدی است که اسمی بر آنها نیست، مانند آن وزنهی بلورین. چیزی از انقلاب و سالهای پیش از انقلاب نمیدانیم. هر سندی نابود یا جعل شده، هر کتابی بازنویسی شده، هر تصویری دوباره نقاشی شده، هر مجسمه و خیابان و عمارتی اسم جدید گرفته، هر تاریخی عوض شده. و این روند روز به روز و لحظه به لحظه ادامه می یابد. تاریخ متوقف شده است. چیزی وجود ندارد جز یک زمان حال بی پایان که در آن همیشه حق به جانب حزب است. البته میدانم که گذشته جعل شده، اما اثبات آن هیچگاه برایم میسر نیست، حتی وقتی که کار جعل پردازی را خودم انجام میدادم. وقتی کاری انجام می شود، مدرکی بر جای نمی ماند. تنها مدرک در ذهن من است و به یقین نمیدانم که آیا کسی خاطرهی مشترکی با من دارد. فقط به عمرم در همان یک مورد مدرک ملموس و واقعی را سالها پس از وقوع حادثه در اختیار داشتم. . - چه فایده ای داشت؟
- فایده ای که نداشت، چون چند دقیقه بعد دورش انداختم. اما اگر چنان چیزی امروز اتفاق می افتاد، نگهش میداشتم.
- من یکی که این کار را نمی کردم. کاملا حاضرم خطر کنم، اما برای چیزی که بیارزد و نه برای تکه ای از روزنامه ی کهنه. گیرم که نگهش میداشتی، به چه دردت می خورد؟
- شاید دردی را دوا نمی کرد. ولی مدرک بود. چه بسا که اینجا و آنجا