آرمیده بودند، و مانند گناهکاری که یک لحظه پیش از اجرای حکم، طعم آخرین لذت را زیر زبان مزمزه می کند، با نومیدی و شهوت به هم می آویختند. اما اوقاتی هم بود که علاوه بر بودن در امن وامان خیال می کردند جاودانه اند. مادام که در این اتاق بودند، هردو احساس می کردند که آسیبی به آنان نمی رسد. رسیدن به آنجا دشوار و خطر خیز بود، اما خود اتاق حریم حرم بود. به وزنه ی بلورین شباهت داشت، همان که وینستون به درون آن خیره شده و احساس کرده بود که امکان ورود به داخل آن دنیای بلورین وجود دارد و به محض ورود به آن، زمان را می توان از حرکت باز داشت. اغلب خود را به دست خواب و خیال فرار می سپردند. تا قیام قیامت بخت با آنان یاری می کرد و بقیه ی عمر طبیعی خود را در آغوش هم میگذراندند. یا کاترین میمرد و با بامبولی ظریف، وینستون و
جولیا ازدواج می کردند. یا باهم خودکشی می کردند. یا ناپدید می شدند، تغییر قیافه میدادند، یاد می گرفتند به لهجهی رنجبران حرف بزنند، در کارخانه ای کار پیدا می کردند و در امن و امان در جنوب شهر روزگار می گذراندند. هردو میدانستند که این خواب و خیالها باطل است. راه گریزی نبود. حتی قصد اجرای نقشه ی خودکشی را، که عملی تر از بقیه بود، نداشتند. به ریسمان لحظات چنگ زدن و چرخانیدن دوک حالی که آینده ای از پی نداشت، غریزهای شکست ناپذیر مینمود، درست مانند ریه های آدم که تا هوا وجود دارد نفس بعدی را فرو میدهد.
گاهی نیز از اقدام به عصیان در برابر حزب سخن به میان می آوردند، اما نمی دانستند که گام اول را چه گونه بردارند. فرض که انجمن اخوت وجود خارجی میداشت، دشواری راه یافتن به درون آن بر جای می ماند. از الفت غریبی که بین او و اوبراین وجود داشت، یا مینمود که وجود داشته باشد، و از انگیزه ای که
گاهی احساس می کرد که نزد او براین برود و اعلام کند دشمن حزب است و کمک او را می خواهد، برای جولیا میگفت. و شگفتا که به لحاظ جولیا چنین عملی شتاب زده نمی نمود. از روی ظاهر به قضاوت آدمها می پرداخت و در نظرش طبیعی می نمود که وینستون، به برق نگاهی، باور کند که او براین قابل اعتماد است.
جولیا ازدواج می کردند. یا باهم خودکشی می کردند. یا ناپدید می شدند، تغییر قیافه میدادند، یاد می گرفتند به لهجهی رنجبران حرف بزنند، در کارخانه ای کار پیدا می کردند و در امن و امان در جنوب شهر روزگار می گذراندند. هردو میدانستند که این خواب و خیالها باطل است. راه گریزی نبود. حتی قصد اجرای نقشه ی خودکشی را، که عملی تر از بقیه بود، نداشتند. به ریسمان لحظات چنگ زدن و چرخانیدن دوک حالی که آینده ای از پی نداشت، غریزهای شکست ناپذیر مینمود، درست مانند ریه های آدم که تا هوا وجود دارد نفس بعدی را فرو میدهد.
گاهی نیز از اقدام به عصیان در برابر حزب سخن به میان می آوردند، اما نمی دانستند که گام اول را چه گونه بردارند. فرض که انجمن اخوت وجود خارجی میداشت، دشواری راه یافتن به درون آن بر جای می ماند. از الفت غریبی که بین او و اوبراین وجود داشت، یا مینمود که وجود داشته باشد، و از انگیزه ای که
گاهی احساس می کرد که نزد او براین برود و اعلام کند دشمن حزب است و کمک او را می خواهد، برای جولیا میگفت. و شگفتا که به لحاظ جولیا چنین عملی شتاب زده نمی نمود. از روی ظاهر به قضاوت آدمها می پرداخت و در نظرش طبیعی می نمود که وینستون، به برق نگاهی، باور کند که او براین قابل اعتماد است.