نام کتاب: رمان 1984
جنگ لاقید بودند، به سوی یکی از جنونهای موسمی وطن پرستی سوق داده می شدند. بمب های موشکی، گویا در هماهنگی با حال و هوای عمومی، شمار بیشتری از آدم ها را می کشتند. یکی از آنها به سینمایی شلوغ در استپنی اصابت کرده و چندصدنفری را زیر آوارها مدفون ساخته بود. تمام ساکنان اطراف سینما دست به خاک سپاری قربانیان زدند که ساعت ها ادامه یافت و در نوع خود
گردهمایی خشم آلودی بود. بمب دیگری بر روی تکه زمینی لم یزرع، که به صورت زمین بازی از آن استفاده می شد، افتاد و تعداد زیادی کودک تکه پاره شدند. تظاهرات خشم آلود فزونی می گرفت، پیکرهی گلدشتاین را آتش می زدند، صدها نسخه از تصویر سرباز اروسیه ای پاره می شد و به کام آتش فرو می رفت. در گیرودار این آشوب ها چندین مغازه غارت شد. آنگاه شایع شد که جاسوسان به وسیله‎‌ی امواج بی سیم بمب ها را هدایت می کرده اند، و خانهی زن و شوهر پیری که در مظان ارتباط با بیگانه قرار گرفته بودند طعمه ی حریق شد و بر اثر خفگی از بین رفتند.
در اتاق بالای مغازهی آقای چارینگتون، وینستون و جولیا، هر زمان که خود را به آنجا می رسانیدند، زیر پنجرهی باز، روی تختخواب لخت در کنار هم دراز می کشیدند و به خاطر خنکی خود را برهنه می کردند. موش دیگر پیدایش نشده بود، اما سوسکها بر اثر گرما در حال تزاید بودند. ظاهرا توفیری نداشت. اتاق، کثیف یا تمیز، بهشت بود. به محض رسیدن بر روی همه چیز فلفل - که از بازار سیاه خریده بودند - می پاشیدند، لباس از تن به در می آوردند و با تن عرق کرده به جان هم می افتادند، سپس به خواب می رفتند. بیدار که می شدند، سوسکها را در حال تجمع و صف آرایی برای ضدحمله می یافتند.
در عرض ماه ژوئن شش هفت باری با هم دیدار کردند. وینستون عادت نوشیدن همیشگی جین را از سر انداخته بود. چنین می نمود که دیگر به آن نیاز ندارد. فربه شده بود، درد واریسش فروکش کرده و تنها نشان قهوه ای رنگی بر روی پوست بالای قوزک پایش بر جای نهاده بود، حمله های سرفه در اوایل صبح قطع شده بود. روند زندگی از صورت تحمل ناپذیری به در آمده بود. دیگر مجبور نبود

صفحه 140 از 283