نام کتاب: رمان 1984
کار جولیا بیشتر. روزهای بیکاری ایشان برحسب فشار کار فرق می کرد و اغلب باهم تلاقی نمی کرد. در هر صورت، جولیا به ندرت می توانست شامگاهی را ک؟ آزاد باشد. وقت زیادی را صرف شرکت در سخنرانی ها و تظاهرات میکرد، و پخش اعلامیه برای انجمن جوانان ضدسکس، و تهیه ی پلاکارد برای هفتهی نفرت، گردآوری اعانه برای برنامه ی صرفه جویی، و فعالیت هایی از این دست. اسمش را گذاشته بود استتار، و می گفت که نتیجه میدهد. رعایت قوانین کوچک، امکان شکستن قوانین بزرگ را فراهم می کرد. حتی وینستون را برانگیخت در کار نیمه وقت اسلحه سازی، که اعضای مومن به حزب داوطلبانه انجام میدادند، ثبت نام کند و از خیر یکی دیگر از اوقات بیکاریش بگذرد. به این ترتیب هفتهای یک شب وینستون چهار ساعتی را در ملالتی جانکاه میگذراند و تکه های کوچک فلز را، که احتمالا قسمت هایی از چاشنی بمب بود، به هم وصل میکرد، آن هم در کارگاهی سرد و کم نور که صدای چکشها و موزیک تله اسکرین ها عجیب در هم می آمیخت.
هنگامی که در برج کلیسا دیدار کردند، خلاء گفت وگوی شکسته بسته ی آنها پر شد. بعدازظهری تفتیده بود. در اتاقک چهارگوش بالای ناقوسها، هوا سوزان و خفناک بود و بوی فضلهی کبوتر ریه ها را میانباشت. روی کف خاک آلود و
چوب ریخته ی اتاقک، ساعت ها به گفت وگو نشستند. گاه و بیگاه یکی از آنان برمی خاست و از شکاف های باریک نگاهی به بیرون می انداخت که مطمئن شود کسی نمی آید.
جولیا بیست و شش ساله بود. همراه سی دختر دیگر در یک شبانه روزی زندگی میکرد (این جمله ی معترضه را به گفته افزود که: «همیشه در میان بوی گند زنها! چه قدر از زنها بیزارم!»)، و همان گونه که وینستون حدس زده بود، در ادارهی فیکشن روی ماشین های رمان نویسی کار می کرد. از کارش که عمدتا به راه انداختن و سرویس موتور الکتریکی قوی و در عین حال ظریفی بود، لذت می برد. باهوش نبود، اما به کار بدی علاقه داشت و با دستگاه به راحتی کار می کرد. می توانست کل روند رمان سازی را از دستورالعمل کلی صادره از طرف کمیتهی

صفحه 120 از 283