محو و گستاخ آن، در برابر او زانو زد و دست هایش را در دست گرفت
- قبلا هم این کار را کرده ای؟ - البته. صدهابار... خوب به هر حال، سی چهل بار. - با اعضای حزب؟ - آره، همیشه با اعضای حزب - با اعضای حزب مرکزی
- نه، با آن خوکها نه. اما خیلی ها هستند که با گیر آوردن کوچک ترین فرصت، این کار را می کنند. آنچنان که می نمایند، مقدسی نیستند.
دل وینستون از جا جست. دخترک سی چهل بار این کار را کرده بود. ای کاش صدها و بلکه هزارها بار این کار را می کرد. هرآنچه نشانی از فساد با خود داشت، همیشه وینستون را از امیدی سرکش سرشار می ساخت. که می داند؟ شاید حزب در باطن گندیده بود و کیش جانبازی و ایثار آن، جز نوعی ریا کاری برای پوشانیدن تبهکاری نبود. چه می شد اگر می توانست همگی آنان را به جذام یا سفلیس مبتلا کند! با طیب خاطر این کار را می کرد. هرچیزی که بگیداند، مایه ی تضعیف و آبروریزی شود! دختر را طوری پایین کشید که چهره به چهره زانو زدند.
- گوش کن. هرچه با مردان بیشتری بوده باشی، بیشتر دوستت میدارم. متوجه منظورم که هستی؟
- آره، کاملا
- از عفاف بیزارم، از نیکی بیزارم. می خواهم سر به تن فضیلت نباشد. میخواهم آدمها تا مغز استخوان فاسد شوند.
- در این صورت عزیزم، برازنده ی توأم. تا مغز استخوان فاسدم - از انجام این کار خوشت می آید؟ نه با من، منظورم نفس خود عمل است. - می پرستمش.
این همان بود که بیش از هرچیز می خواست بشنود. نه تنها دوست داشتن یک نفر، بلکه غریزهی حیوانی، نفس خواست اختصاص نیافته: این بود نیرویی که حزب را از هم میگسیخت. دختر را روی علف، میان گل های ابتکانی فرو ریخته،
- قبلا هم این کار را کرده ای؟ - البته. صدهابار... خوب به هر حال، سی چهل بار. - با اعضای حزب؟ - آره، همیشه با اعضای حزب - با اعضای حزب مرکزی
- نه، با آن خوکها نه. اما خیلی ها هستند که با گیر آوردن کوچک ترین فرصت، این کار را می کنند. آنچنان که می نمایند، مقدسی نیستند.
دل وینستون از جا جست. دخترک سی چهل بار این کار را کرده بود. ای کاش صدها و بلکه هزارها بار این کار را می کرد. هرآنچه نشانی از فساد با خود داشت، همیشه وینستون را از امیدی سرکش سرشار می ساخت. که می داند؟ شاید حزب در باطن گندیده بود و کیش جانبازی و ایثار آن، جز نوعی ریا کاری برای پوشانیدن تبهکاری نبود. چه می شد اگر می توانست همگی آنان را به جذام یا سفلیس مبتلا کند! با طیب خاطر این کار را می کرد. هرچیزی که بگیداند، مایه ی تضعیف و آبروریزی شود! دختر را طوری پایین کشید که چهره به چهره زانو زدند.
- گوش کن. هرچه با مردان بیشتری بوده باشی، بیشتر دوستت میدارم. متوجه منظورم که هستی؟
- آره، کاملا
- از عفاف بیزارم، از نیکی بیزارم. می خواهم سر به تن فضیلت نباشد. میخواهم آدمها تا مغز استخوان فاسد شوند.
- در این صورت عزیزم، برازنده ی توأم. تا مغز استخوان فاسدم - از انجام این کار خوشت می آید؟ نه با من، منظورم نفس خود عمل است. - می پرستمش.
این همان بود که بیش از هرچیز می خواست بشنود. نه تنها دوست داشتن یک نفر، بلکه غریزهی حیوانی، نفس خواست اختصاص نیافته: این بود نیرویی که حزب را از هم میگسیخت. دختر را روی علف، میان گل های ابتکانی فرو ریخته،