نام کتاب: رمان 1984
آنها را به هم می فشرد، دست وینستون را گرفت و فشار گذرایی به آن داد. |
ده ثانیه طول نکشید و با این حال چنین می نمود که دست هایشان زمانی دراز به هم فشرده شده بود، وقت داشت که جزئیات دست های او را یاد بگیرد. انگشت های کشیده، ناخن های خوش تراش را وارسی کرد، و کف دست ها را که بر اثر گار سخت شده بود، و گوشت نرم زیر مچ ها را در همان لحظه به ذهنش رسید که رنگ چشمان او را نمی داند. شاید قهوه ای بودند، أما سیه مویان گاهی چشمان آبی داشتند. نفر برگردانیدن و نگاه کردن حماقت مخض بود. با دست هایی کلید شده در دست هم، ناپیدا در میان فشار بدنها، همچنان به جلو دیده دوخته بودند، و چشمان زندانی سالخورده از میان انبوه موی چهره اش، به جای چشمان دختر، خزن آلود به چشمان وینستون دوخته شده بود.
بند دوم
وینستون در میان سایه روشن، از بازیکه راه بالا می رفت و هرجا که جوانه ها باز شده بودند، قدم به حوضچه های طلا می نهاد. زیر درختان به جانب چپ زمین از گل های استکانی مفروش بود. هوا انگار پوست آدم را می بوسید. دوم ماه مه بود. جایی در دل بیشه آوای فاخته به گوش می رسید.
اندکی زود آمده بود. در راه به مشکلی برنخورده نبود، و دختر چنان کارکشته بود که وینستون برخلاف معمول هراسی به خود راه نداده بود. برای یافتن جای أمن، می شد به دخترک اطمینان کرد. به طور کلی نمیشد فرض کرد که در آبادی امنیت بیشتر از لندن است. البته، تله اسکرینی نبود. اما همواره خطر
میکروفون های مخفی بود که از آن طریق امکان ضبط و تشخیص صدا می رفت. وانگهی تنها سفر کردن بدون جلب توجه، ساده نبود. در فاصله های کمتر از صد
کیلومتر، مهر کردن گذرنامه ضروری نبود، اما گاهی پلیس های گشتی در ایستگاه های راه آهن پرسه می زدند و به بازرسی برگه های شناسایی عضو حزب

صفحه 108 از 283