آگنس هم سؤالاتی کردند.
از خانم هیپ خیلی خوشم نیامد.
در خانه هیپ باز بود. مردی که داشت از آنجا میگذشت توقف کرد و فریاد زد:
- کاپرفیلد، پسرم، فکر کردم باید تو باشی.
این آقای میکابر بود و وارد خانه شد. درباره یوریا و خانم هیپ با او حرف زدم و آنها با هم دست دادند. احساس راحتی نمی کردم. فکر کردم که ممکن است آقای میکابر درباره لندن صحبت کند. در لندن من فقیر و حقیر بودم و نمی خواستم هیپها این را بدانند. آنها فکر می کردند من مرد اصیل محترمی هستم.
اما او درباره لندن حرفی نزد. راجع به خانم میکابر صحبت کرد. بعد به هتل او رفتیم و او مرا به شام دعوت کرد. آقای میکابر گفت:
- فردا بیا.
روز بعد آقای میکابر را در خیابان دیدم. با یوریا بود و مرا ندید. با هم صحبت می کردند و به نظر می آمد با هم صمیمی هستند. آن شب سر شام در مورد یوریا از او سؤال کردم. جواب داد:
- مرد باهوشی است. از او خوشم می آید.
خانم میکابر درباره پلیموث با من حرف زد. او گفت:
- خانواده من، آقای میکابر را دوست نداشتند. او بدهی زیادی داشت و در نتیجه به کانتربری آمدیم. آقای میکابر اینجا کاری پیدا خواهد کرد. منتظر پولی هم هستیم که به زودی خواهد رسید.
شام خوبی صرف کردیم و بعد از آن قهوه داغ نوشیدم.
آقای میکابر خیلی سرحال بود و آواز خواندیم. ولی روز بعد نامه ای دریافت کردم. نوشته بود:
از خانم هیپ خیلی خوشم نیامد.
در خانه هیپ باز بود. مردی که داشت از آنجا میگذشت توقف کرد و فریاد زد:
- کاپرفیلد، پسرم، فکر کردم باید تو باشی.
این آقای میکابر بود و وارد خانه شد. درباره یوریا و خانم هیپ با او حرف زدم و آنها با هم دست دادند. احساس راحتی نمی کردم. فکر کردم که ممکن است آقای میکابر درباره لندن صحبت کند. در لندن من فقیر و حقیر بودم و نمی خواستم هیپها این را بدانند. آنها فکر می کردند من مرد اصیل محترمی هستم.
اما او درباره لندن حرفی نزد. راجع به خانم میکابر صحبت کرد. بعد به هتل او رفتیم و او مرا به شام دعوت کرد. آقای میکابر گفت:
- فردا بیا.
روز بعد آقای میکابر را در خیابان دیدم. با یوریا بود و مرا ندید. با هم صحبت می کردند و به نظر می آمد با هم صمیمی هستند. آن شب سر شام در مورد یوریا از او سؤال کردم. جواب داد:
- مرد باهوشی است. از او خوشم می آید.
خانم میکابر درباره پلیموث با من حرف زد. او گفت:
- خانواده من، آقای میکابر را دوست نداشتند. او بدهی زیادی داشت و در نتیجه به کانتربری آمدیم. آقای میکابر اینجا کاری پیدا خواهد کرد. منتظر پولی هم هستیم که به زودی خواهد رسید.
شام خوبی صرف کردیم و بعد از آن قهوه داغ نوشیدم.
آقای میکابر خیلی سرحال بود و آواز خواندیم. ولی روز بعد نامه ای دریافت کردم. نوشته بود: