نام کتاب: دیوید کاپرفیلد
- متشکرم، خواهم آمد.
او به خانه رفت و من به رختخواب. یوریا را به خواب دیدم. از او می ترسیدم.
مدرسه جدید با مدرسه سابق خیلی فرق داشت. کم کم از آن خوشم آمد و کمی بعد دوستان زیادی یافتم.

فصل هفتم

یک روز که پیاده به خانه می رفتم یوریا را دیدم. او گفت:
- آقای کاپرفیلد، دیدن شما مایه خوشوقتی است. به خانه می روم. باید بیایید و مادرم را ببینید.
نمی خواستم بروم ولی با او راه افتادم و پرسیدم:
- آیا همچنان حقوق می خوانید؟
- بله، ولی خیلی مشکل است. لغات مشکلی در کتاب هاست که به زبان لاتین است و من لاتین نمی دانم.
- من لاتین می دانم. به شما یاد می دهم.
یوریا پیچ و خمی به بدنش داد و گفت:
- اوه، نه، آقای کاپرفیلد. من آدم افتاده ای هستم. مردمان افتاده نمی توانند لاتین بیاموزند. این کار مردان محترم و اصیل است.
خانم هیپ شبیه پسرش بود. لاغر اندام بود و لباس سیاه پوشیده بود منزلشان نشستم و آنها سؤالات زیادی از من کردند. در مورد خانواده ام و پرسش هایی کردند. من از دفتر لندن چیزی به آنها نگفتم. در مورد ویک فیلد و

صفحه 34 از 109