- دوشیزه تروت وود را می شناسید؟
- نه، برو پی کارت
به مغازه ای رفتم. مردم داد زدند:
- برو، دور شو. کثیفی
فریاد زدم:
- خواهش میکنم! شما دوشیزه تروت وود را می شناسید؟
دختر گفت:
- بله، شانس آوردی. من خدمتکارش هستم.
او مرا به خانه عمه ام برد و گفت:
- بیرون منتظر بمان. تو گدا هستی؟
- نه من گدا نیستم.
- به نظرگدا می آیی.
دخترک داخل خانه شد. عمه ام بیرون آمد و پرسید:
- چه میخواهی؟ برو گمشو. من پسر بچه های کثیف را دوست ندارم.
- عمه، خواهش می کنم. من برادرزاده شما هستم. من دیوید کاپرفیلد، برادرزاده تان هستم.
عمه ام روی زمین نشست و فریاد زد:
- چه؟ حیرت آور است. داخل شو! بیا توی خانه.
وقتی داخل منزل شدیم، عمه ام به من نگاه کرد و گفت:
- خیلی کثیفی. باید حمام کنی.
حمام کردم و با هم ناهار خوردیم. خدمتکار لباسهایم را سوزاند و من لباسهای نو به تن کردم. درباره آقای مورداستون صحبت کردیم. از او پرسیدم:
- آیا باید نزد او برگردم؟
- نمی دانم. فردا به تو خواهم گفت حالا برو بخواب.
- نه، برو پی کارت
به مغازه ای رفتم. مردم داد زدند:
- برو، دور شو. کثیفی
فریاد زدم:
- خواهش میکنم! شما دوشیزه تروت وود را می شناسید؟
دختر گفت:
- بله، شانس آوردی. من خدمتکارش هستم.
او مرا به خانه عمه ام برد و گفت:
- بیرون منتظر بمان. تو گدا هستی؟
- نه من گدا نیستم.
- به نظرگدا می آیی.
دخترک داخل خانه شد. عمه ام بیرون آمد و پرسید:
- چه میخواهی؟ برو گمشو. من پسر بچه های کثیف را دوست ندارم.
- عمه، خواهش می کنم. من برادرزاده شما هستم. من دیوید کاپرفیلد، برادرزاده تان هستم.
عمه ام روی زمین نشست و فریاد زد:
- چه؟ حیرت آور است. داخل شو! بیا توی خانه.
وقتی داخل منزل شدیم، عمه ام به من نگاه کرد و گفت:
- خیلی کثیفی. باید حمام کنی.
حمام کردم و با هم ناهار خوردیم. خدمتکار لباسهایم را سوزاند و من لباسهای نو به تن کردم. درباره آقای مورداستون صحبت کردیم. از او پرسیدم:
- آیا باید نزد او برگردم؟
- نمی دانم. فردا به تو خواهم گفت حالا برو بخواب.