- میدانم که مادرت و برادر کوچکت مرده اند. خیلی متأسفم، دیوید. چشمان آبی رنگش پرآب شد. خیلی غمگین و زیبا به نظر می رسید.
همگی در منزل آقای پیگوتی غذا خوردیم. بعد از غذا با هم صحبت کردیم. آقای پیگوتی گفت:
- دوستت، استیرفورث. پسر خیلی قشنگی است.
جواب دادم:
- بله، خوش قیافه است، باهوش هم هست. من باهوش نیستم، ولی او به سرعت یاد می گیرد.
آقای پیگوتی خندید و گفت:
- امیلی را نگاه کن. هنوز استیرفورث را ندیده دوستش دارد.
صورت امیلی برافروخته شد و دستهایش را روی صورتش گذاشت. آقای پیگوتی خندید و هم خندید. آنها امیلی را خیلی دوست داشتند و لوسش می کردند.
در یارموث اوقات همیشه به شادی میگذشت. یک روز حادثه شگفت انگیزی رخ داد. پیگوتی با آقای بارکیس بیرون رفت. هر دو لباسهای نو پوشیده بودند. وقتی برگشتند، پیگوتی، خانم بارکیس شده بود.
اما دوران سعادت و خوشی خیلی زود به پایان رسید. ما به خانه برگشتیم. خانه غمزده و ناراحت بود. آقای مورداستون مرا کتک نزد و به من غذا دادند، اما با من حرف نمی زدند.
یک روز آقای مورداستون مرا خواست. به اتاقش رفتم. مردی با او بود. آقای مورداستون گفت:
ایشان آقای کینیون هستند، دیوید. در لندن دفتری دارند. تو برایشان کار خواهی کرد و به مدرسه بازنخواهی گشت. برای خوراکت پول خواهی گرفت و من هزینه اتاقت را خواهم پرداخت. توبه لندن خواهی رفت و زود هم خواهی رفت.
همگی در منزل آقای پیگوتی غذا خوردیم. بعد از غذا با هم صحبت کردیم. آقای پیگوتی گفت:
- دوستت، استیرفورث. پسر خیلی قشنگی است.
جواب دادم:
- بله، خوش قیافه است، باهوش هم هست. من باهوش نیستم، ولی او به سرعت یاد می گیرد.
آقای پیگوتی خندید و گفت:
- امیلی را نگاه کن. هنوز استیرفورث را ندیده دوستش دارد.
صورت امیلی برافروخته شد و دستهایش را روی صورتش گذاشت. آقای پیگوتی خندید و هم خندید. آنها امیلی را خیلی دوست داشتند و لوسش می کردند.
در یارموث اوقات همیشه به شادی میگذشت. یک روز حادثه شگفت انگیزی رخ داد. پیگوتی با آقای بارکیس بیرون رفت. هر دو لباسهای نو پوشیده بودند. وقتی برگشتند، پیگوتی، خانم بارکیس شده بود.
اما دوران سعادت و خوشی خیلی زود به پایان رسید. ما به خانه برگشتیم. خانه غمزده و ناراحت بود. آقای مورداستون مرا کتک نزد و به من غذا دادند، اما با من حرف نمی زدند.
یک روز آقای مورداستون مرا خواست. به اتاقش رفتم. مردی با او بود. آقای مورداستون گفت:
ایشان آقای کینیون هستند، دیوید. در لندن دفتری دارند. تو برایشان کار خواهی کرد و به مدرسه بازنخواهی گشت. برای خوراکت پول خواهی گرفت و من هزینه اتاقت را خواهم پرداخت. توبه لندن خواهی رفت و زود هم خواهی رفت.