حرفی نزد. از ترادلز خوشم آمد. پسرهای دیگر رسیدند. آنها گفتند:
- پسرک را نگاه کنید. تخته ای را که به پشتش بسته نگاه کنید. او گاز می گیرد، مثل سگ می ماند.
به من خندیدند و احساس غم و تنهایی کردم.
استیرفورث وارد شد و گفت:
- سلام، کاپرفیلد.
- سلام، استیرفورث.
- پول داری؟
- بله.
- بده به من کمک خواهم کرد، ترتیبش را میدهم.
پول را به او دادم. پرسید:
- می خواهی مقداری از آن را خرج کنی؟
- نمیدانم
- پس می خواهی. با آن مقداری کیک میخرم.
آن شب در اتاقمان کیک یا نوشابه خوردیم. همه در یک اتاق می خوابیدیم. آنها از مدرسه برایم حرف زدند. آقای کریکل معلم نفهم و بدی بود. معمولا معلم ها نفهم و ناآگاه نیستند، ولی آقای کریکل خیلی خرفت بود.
روز بعد که همگی در کلاس درس بودیم، آقای کریکل از ما بازدید کرد عصابی به دست داشت و به طرف میز من آمد. گفت:
- کاپرفیلد، تو گاز می گیری، نه؟ من هم گاز می گیرم.
عصایش را نشان داد و گفت:
- با این گاز میگیرم.
مرا به شدت زد. سؤال کرد «خوشت می آید؟» و باز زد. «خوب است؟» همچنان زد و من گریستم.
- پسرک را نگاه کنید. تخته ای را که به پشتش بسته نگاه کنید. او گاز می گیرد، مثل سگ می ماند.
به من خندیدند و احساس غم و تنهایی کردم.
استیرفورث وارد شد و گفت:
- سلام، کاپرفیلد.
- سلام، استیرفورث.
- پول داری؟
- بله.
- بده به من کمک خواهم کرد، ترتیبش را میدهم.
پول را به او دادم. پرسید:
- می خواهی مقداری از آن را خرج کنی؟
- نمیدانم
- پس می خواهی. با آن مقداری کیک میخرم.
آن شب در اتاقمان کیک یا نوشابه خوردیم. همه در یک اتاق می خوابیدیم. آنها از مدرسه برایم حرف زدند. آقای کریکل معلم نفهم و بدی بود. معمولا معلم ها نفهم و ناآگاه نیستند، ولی آقای کریکل خیلی خرفت بود.
روز بعد که همگی در کلاس درس بودیم، آقای کریکل از ما بازدید کرد عصابی به دست داشت و به طرف میز من آمد. گفت:
- کاپرفیلد، تو گاز می گیری، نه؟ من هم گاز می گیرم.
عصایش را نشان داد و گفت:
- با این گاز میگیرم.
مرا به شدت زد. سؤال کرد «خوشت می آید؟» و باز زد. «خوب است؟» همچنان زد و من گریستم.