نام کتاب: خانه کج
لحنش کاملا متفاوت و بی علاقه می‌نمود.
راجر لئونیدز در حالیکه باز اثر آن زنبور درشت را روی من می‌گذاشت با سروصدا و شتاب بازگشت.
- تلفن را جواب دادم. خوب سربازرس بفرمائید؟ مدرکی بدست آوردید؟ چه باعث مرگ پدرم شد؟
- مرگ در اثر مسمومیت با ایزراین بوده است.
- پس این طور، خدای من! پس آن زن بود که! او طاقت انتظار نداشت. پدرم او را از بدبختی نجات داد و این مزدش بود. با خونسردی او را به قتل رسانید! ای خدا فکرش خونم را به جوش می‌آورد.
تاورنر گفت: دلیلی برای این فکر خود دارید؟
راجر مرتب به بالا و پایین اتاق می‌رفت و با دست موهایش را می‌کشید و صاف میکرد.
- دلیل؟ چرا، کی غیر از او می‌تواند باشد؟ هرگز به او اعتماد نداشتم... او را دوست نداشتم. هیچ کس از ما او را دوست ندارد. من و فیلیپ روزی که پدر به خانه آمد و گفت چکار کرده و حشت کردیم! در آن سن وسال! دیوانگی بود... دیوانگی محض.
سربازرس پدرم مرد عجیبی بود. آنقدر هوشیار و سرحال می‌نمود که گفتی یک مرد چهل ساله است. هرچه دارم از اوست. همه کار برایم کرد. هیچ وقت مرا ناراحت نکرد. این من بودم که او را ناراحت می‌کردم. وقتی فکرش را می‌کنم...
با سنگینی خود را به داخل مبل انداخت و همسرش آرام به کنارش رفت.

صفحه 58 از 249