نام کتاب: خانه کج
معذرت خواست و از اتاق خارج شد. و این مانند سروصدا و وزوز زنبور درشتی بود که پس از خروج، سکوتی سنگین بر جای گذاشت.
خانم لئونیدز کنار پنجره ایستاده بود. بی‌درنگ تحت تأثیر شخصیت او و محیط اتاقی که در آن بودیم قرار گرفتم. دیوارها کاملا سفید بودند. نه آن سفید خاکستری با کرمی که در مورد رنگ سفید ساختمان و اتاق می‌شناسیم. بر دیوارها تصویری دیده نمی‌شد. فقط روی بخاری تصویری با اشکال هندسی و به رنگ خاکستری تیره و آبی دریا قرار داشت. اتاق با مبلمان کمی مرتب شده بود. سه یا چهار صندلی، یک میز رویه شیشه‌ای و یک جاکتابی کوچک، تنها در حد نیاز. تزیینات دیگری در اتاق دیده نمی‌شد. اتاق پر از نور و هوا و فضا بود. درست برعکس اتاق پذیرایی در طبقه پایین که پر از مبل‌های زر دوزی، گل‌های فراوان و تصویرهای متعدد بود. اگر تشبیه درستی کرده باشم، شباهت این دو اتاق پذیرایی مانند شباهت گچ و پنیر بود. خانم راجر لئونیدز هم خیلی با خانم فیلیپ لئونیدز متفاوت بود. آن قدر که احساس می‌کردید ماگدا می‌تواند به جای شش زن دیگر هم نقش بازی کند، که واقعا هم همین طور بود و در مقابل، کلمنسی زنی تیزهوش و شخصیتی قوی و ثابت بود که هرگز نمی‌خواست به جز خود شخص دیگری باشد.
تصور می‌کنم حدود پنجاه سال داشت، با موهای خاکستری که با طرح پسرانه کاملا کوتاه شده بود. اما رویش موها بر پیشانی بلند خوش حالتش آن قدر دلنشین و زیبا بود که هرگز زشتی موی پسرانه و خیلی کوتاه را که من هرگز برای زن نمی‌پسندم نداشت. چهره‌ای هوشیار و حساس با چشمانی خاکستری، جذاب و کنجکاو داشت.

صفحه 56 از 249