نام کتاب: خانه کج
نیست. این سؤال‌هایی هم که از همه می‌کنیم همه‌اش بیهوده است. فقط سروصدا! اهمیتی ندارد که چه کسی در خانه بوده، چه کسی نبوده است و یا در آن روز آن‌ها کجا بوده اند.
- پس چرا؟
بدینگونه، فرصت دست می‌دهد که در چهره یک یک آن‌ها دقیق شوم، مطالعه کنم و آنان را بشناسم. به این امید هستم که در حین این رفتار، نکته مهمی را به من بدهند.
ساکت شد و زیر لب گفت: شرط می‌بندم خانم لئونیدز اگر می‌خواست خیلی چیزها می‌توانست بگوید.
پرسیدم: آیا قابل اعتماد است؟ یعنی حرف‌هایش؟
تاورنر گفت: آه، نه. حرف‌هایش که مطمئن نیست. اما ممکن است شروع یک بازجویی مفیدی را سبب شود. همه در این خانه فرصت و وسیله داشته‌اند. آنچه که من می‌خواهم مدرک و انگیزه است.
در بالای پله ها، صدای بسته شدن دری در انتهای راهرو بگوش رسید. به سوی در رفتیم و تاورنر کوبه برنزی در را آهسته کوبید.
ناگهان در به‌وسیله کسی که انگار پشت آن ایستاده بود، با تکان شدید باز شد. او مردی درشت هیکل، با شانه‌های پهن، موهای سیاه و روی‌ هم‌ رفته زشت بود. اما در آن لحظه نسبتا خوشرو و آرام می‌نمود. به ما خیره شد. اما خیلی زود و به رسم مردان متواضع و با شخصیت از جلوی در کنار رفت. گفت: آه، بفرمایید. بله بفرمایید. داشتم می‌رفتم، اما مهم نیست. بفرمایید داخل اتاق نشیمن. کلمنسی را صدا بزنم . آه، عزیزم کجایی؟ سربازرس تاورنر است. او اگر ممکن است یک دقیقه صبر کنید.

صفحه 55 از 249