گفت: بله. درستش هم همین بود که این طور بازی کنم.
سوفیا به من نگاه کرد و پرسید: نباید با بازرس میرفتی؟
- ببین قرار است که من...
حرفم را بریدم. نمی توانستم رک و راست جلوی مادرش از او بپرسم قرار است چه نقشی داشته باشم. ماگدا طوری وانمود میکرد که به هیچ وجه توجهی به حضور من ندارد. در حالی که افزون بر خواستگار مناسبی برای دخترش، و یا نامزد دخترش، ممکن بود من یک گزارشگر با یک وردست ناشناس پلیس یا شاید یک تهیه کننده باشم. اما همه از دید او جای حضار و تماشاگران را داشتند. ماگدا در حالی که به پاهایش می نگریست با ناراحتی به خود گفت: احمق کفشهایت را تابه تا پوشیده ای.
به اشاره سوفیا پاسخ مثبت دادم و با شتاب پشت سر تاورنر بیرون رفتم. درست در پای پله ها، در انتهای سرسرا به او رسیدم.
او گفت: می روم برادر بزرگتر را ببینم.
مشکلم را خیلی راحت با او در میان گذاشتم: ببین تاورنر، قرار است من چه کسی باشم؟
با حیرت گفت: قرار است چه کسی باشی؟ . بله، من در این خانه چکارهام. اگر کسی از من بپرسد چه بگویم؟
لحظهای فکر کرد. سپس با لبخند گفت: آه، میفهمم، کسی از تو پرسیده است؟
- خوب، نه.
- اشتباه بزرگی است که تا وقتی از تو نپرسیده اند چیزی بگویی. حالا ما از این پله ها به طبقه بالا می رویم. می بینی که هیچ دری قفل
سوفیا به من نگاه کرد و پرسید: نباید با بازرس میرفتی؟
- ببین قرار است که من...
حرفم را بریدم. نمی توانستم رک و راست جلوی مادرش از او بپرسم قرار است چه نقشی داشته باشم. ماگدا طوری وانمود میکرد که به هیچ وجه توجهی به حضور من ندارد. در حالی که افزون بر خواستگار مناسبی برای دخترش، و یا نامزد دخترش، ممکن بود من یک گزارشگر با یک وردست ناشناس پلیس یا شاید یک تهیه کننده باشم. اما همه از دید او جای حضار و تماشاگران را داشتند. ماگدا در حالی که به پاهایش می نگریست با ناراحتی به خود گفت: احمق کفشهایت را تابه تا پوشیده ای.
به اشاره سوفیا پاسخ مثبت دادم و با شتاب پشت سر تاورنر بیرون رفتم. درست در پای پله ها، در انتهای سرسرا به او رسیدم.
او گفت: می روم برادر بزرگتر را ببینم.
مشکلم را خیلی راحت با او در میان گذاشتم: ببین تاورنر، قرار است من چه کسی باشم؟
با حیرت گفت: قرار است چه کسی باشی؟ . بله، من در این خانه چکارهام. اگر کسی از من بپرسد چه بگویم؟
لحظهای فکر کرد. سپس با لبخند گفت: آه، میفهمم، کسی از تو پرسیده است؟
- خوب، نه.
- اشتباه بزرگی است که تا وقتی از تو نپرسیده اند چیزی بگویی. حالا ما از این پله ها به طبقه بالا می رویم. می بینی که هیچ دری قفل