نام کتاب: خانه کج
او از در خارج شد. خانم در هاویلند گفت: خدا می‌داند به پلیس چه‌ها خواهد گفت! سوفیا گفت: راست خواهد گفت.
- ممکن است هرچه دلش می‌خواهد بگوید.
- نگران نباش. او آن طور که تهیه کننده می‌گوید بازی می‌کند. تهیه کننده هم من هستم! سوفیا به دنبال مادر بیرون رفت. اما خیلی زود برگشت تا بگوید: پدر، سربازرس تاورنر می‌خواهد شما را ببیند. پدر، چارلز هم در اتاق بماند؟
به نظرم رسید که سردرگمی بخصوصی در قیافه فیلیپ نمایان شد. شاید حضور مرا در اتاق دوست نداشت اما رفتار بی‌تفاوتش سبب شد من در اتاق بمانم. او زیر لب و با صدایی گنگ گفت: آه، نه. اشکالی ندارد، بماند.
سربازرس تاورنر داخل شد. خیلی خشک و جدی و با حالتی از وظیفه شناسی و متانت گفت: کمی ناراحت کننده است. اما ما به زودی از این خانه می‌رویم. و هیچ کس بیشتر از من از این امر خوشحال نخواهد بود. مطمئن باشید ما نمی‌خواهیم وقت تلف کنیم....
نمی‌دانم چرا این قدر بی‌مقدمه کار را شروع کرد. بی درنگ یک صندلی پیش کشید و در کنار میز نشست. من بی آنکه دخالتی بکنم در کناری نشستم. فیلیپ گفت: بله. سربازرس، بفرمایید.
خانم ذوهاویلند با لحن تندی گفت: به من احتیاجی نیست؟
- حالا نه خانم، بعد اگر لازم باشد چند کلمه‌ای با شما حرف می‌زنم.
- حتما. من بالا هستم. او از اتاق خارج شد و در را بست. فیلیپ تکرار کرد: خوب،

صفحه 42 از 249