نام کتاب: خانه کج
می‎‌‌آورد. *«بیلدین استن»* گفت می‌تواند نمایش *«تزوپین»* را که به صورت شعر است روی صحنه بیاورد. خیلی عالی است. می‌دانم که می‌گویند من همیشه باید کمدی بازی کنم، اما از آن نمایشنامه هم می‌شود کار طنز بیرون کشید. فکر نمی‌کنم که نظر نویسنده این باشد که کمدی ارزش کار را بالا می‌برد. تنها من می‌دانم چطور باید این نقش را بازی کنم. مبتذل - احمق - تا آخرین لحظه اعتماد همه را جلب کنم.
سپس او دستش را پایین انداخت. سیگارش از داخل چوب سیگار روی ماهوت تمیز میز کار فیلیپ افتاد و شروع به سوزاندن کرد. فیلیپ با خونسردی آن را برداشت و در سبد کاغذهای باطله انداخت.
ماگدا با چشمانی هراسان و چهره‌ای در هم، با خود نجواکرد: فقط وحشت. سایه هراس چند ثانیه‌ای بر چهره‌اش دوید. سپس آرام گرفت و قیافه‌اش در باره در هم شد. درست مانند بچه گمشده‌ای که میخواهد گریه کند.
ناگهان ناراحتی اش یکباره از بین رفت. به سوی من آمد و با لحنی جدی گفت: فکر نمی‌کنی «ادیت تامپسون» را باید این طوری بازی کرد؟
گفتم که فکر می‌کنم درست همین طور باید بازی کرد. در آن لحظه نمایشنامه را خیلی کم به یاد داشتم. اما میل داشتم با مادر سوفیا برخورد و شروع خوبی داشته باشم.
ماگدا گفت: مثل براندا. او مثل براندا نبود؟ می‌دانی، هرگز فکرش را نکرده بودم. خیلی جالب توجه است. می‌توانم این را به بازرس یادآوری کنم.
Thespian<br /> Bilden Stein

صفحه 40 از 249