نام کتاب: خانه کج
نمی‌توانستم پی ببرم از پیش چیزی در باره من شنیده‌است یا نه. خیلی خشک و رسمی با من دست داد، کاملا بی‌تفاوت مینمود. و این حالت مرا عصبی می‌کرد. صبور و بدون هیچ عکس العمل خاصی ایستاده بود.
خانم در هاویلند گفت: آن پلیس‌های ترسناک کجا هستند؟ به این جا آمده‌اند؟
- گمان می‌کنم سربازرس می‌آید که با من صحبت کند.
- الان کجاست؟
- نمی‌دانم خاله ادیت. شاید بالا باشد.
- پیش براندا؟
- نمی‌دانم.
با نگاهی به فیلیپ لئونیدز، کاملا پی می‌بردی غیر ممکن است قتلی بوسیله او انجام شود.
- ماگدا بیدار شده است؟
- نمی‌‍دانم . معمولا قبل از ساعت یازده بیدار نمی‌شود.
ادیت دو هاویلند گفت: مثل این که خودش است.
آنچه که خانم لئونیدز به نظر می‌رسید، صدای بلند، و حرف زدن یک نفس در حال نزدیک شدن بود. در پشت سر من ناگهان باز شد و زنی داخل شد. نمی‌دانم چرا صدایش ترکیبی از صدای سه نفر بود. در حالی که این تنها او بود که وارد می شد. با چوب سیگار بلندی سیگار می‌‎کشید. لباس خانه‌ای از ساتن گلدار برتن داشت که با دستش گوشه دامن آن را بالا گرفته بود. موهایش پشت سر فرو ریخته بود. چهره‌اش کاملا تمیز و بدون آرایش، و چشمانش آبی و درشت بود. در حالی که

صفحه 38 از 249