نام کتاب: جین ایر
قیافه اخم آلودش به من نگاه می کرد، احترام می گذاشت. در این موقع به این اثر معماری زیر چشمی نگاهی انداختم. بله، درست تشخیص داده بودم ؛ آقای براکلهرست بود. دکمه های لباسش تا زیر گردن می رسیدند. درازتر، باریک تر و با صلابت تر از قبل به نظر می آمد.
من برای خودم دلایلی داشتم که از دیدن آن مرد بیمناک باشم. اشاره های موذیانه خانم رید درباره رفتار من و قول آقای براکلهرست را درباره شناساندن طبیعت شرورم به دوشیزه تمپل و معلمان، اینها را خوب به یاد داشتم. در تمام این مدت از ایفای این قول در وحشت بودم و هر روز انتظار «مرد آینده» را می کشیدم تا بیاید و با اطلاعاتی که درباره زندگی گذشته و حرفهای من به این جمع می دهد داغ ننگ بچه شرور بودن را برای همیشه به پیشانی من بزند، و حالا او اینجا بود. کنار دوشیزه تمپل ایستاده بود و آهسته در گوش او حرف می زد. شکی نداشتم که راز بدی مرا برای او فاش می ساخت. و من با اضطراب دردناکی با دقت به چشمهای آن زن نگاه میکردم و هر لحظه انتظار داشتم که ببینم چشمان سیاهش با نگاهی از تنفر و تحقیر متوجه من شده . به حرفهای آنها هم گوش می دادم. تصادفا درست در بالای کلاس نشسته بودم و بیشتر حرفهای آن مرد را می شنیدم. از آنچه میگفت فهمیدم که عجالتا نباید نگران بشوم چون راجع به من حرف نمی زد:
- «دوشیزه تمپل، گمان می کنم نخی که از لوتن خریدم کافی باشد. متوجه شدم که از همان جنس زیر پوشهای چلوارست، و سوزنهایی را انتخاب کردم که به آنها بخورد. ممکن است به دوشیزه اسمیت بگویید که من فراموش کردم قبض های مربوط به سوزنهای رفوگری را تنظیم
کنم، پس او باید هفته آینده چند نامه بفرستد. به هیچ وجه نباید هر دفعه بیشتر از یکی به هر شاگرد بدهد؛ اگر بیشتر از یکی در اختیار هر شاگرد باشد در اثر بی دقتی آنها را گم خواهند کرد. راستی، خانم، می خواهم که از جورابهای پشمی بهتر مراقبت بشود! _ آخرین دفعه ای که اینجا بودم به محوطه آشپزخانه رفتم و لباسهایی را که روی بند انداخته بودند تا خشک شود وارسی کردم. چند جوراب ساقه بلند مشکی دیدم که احتیاج زیادی به رفو داشتند. از اندازه سوراخهای آنها مطمئن شدم که هر چند وقت یک بار، خوب وصله نشده اند.»

صفحه 80 از 649