نام کتاب: جین ایر
مرز اسکاتلند هستیم.» .
- «آیا هیچ خیال داری به خانه برگردی؟»
- «امیدوارم این کار را بکنم؛ اما هیچکس نمی تواند از آینده مطمئن باشد.»
- «تو قاعدتا باید خیلی آرزوی ترک لووود را داشته باشی؟»
- «نه؛ چرا باید چنین آرزویی داشته باشم؟ مرا به لووود فرستاده اند تا تحصیل کنم، و تا وقتی به این هدف نرسیده ام رفتن از اینجا بیفایده است.»
- «اما آن معلم، دوشیزه اسکچرد، با تو بیرحمانه رفتار میکند؟»
- «بیرحمانه ؟ نه به هیچ وجه ! او سختگیرست: از خطاهای من بدش می آید نه از خود من.»
- «اگر من جای تو بودم از او بدم می آمد، در برابرش مقاومت میکردم، و اگر مرا با آن ترکه ها کتک می زد آن را از دستش میگرفتم و جلوی چشمش خرد می کردم.» - «شاید چنین کاری نمیکردی ؛ و اگر هم چنین کاری میکردی آقای براکلهرست تو را از مدرسه بیرون می کرد، و بستگانت از این موضوع خیلی آزرده می شدند. خیلی بهترست آدم درد خیلی سختی را که هیچکس جز خودش آن را حس نمی کند با شکیبایی تحمل کند تا این که مرتکب عمل شتابزده ای بشود که پیامدهای بد آن دامنگیر بستگان آدم بشود. به علاوه، انجیل به ما دستور می دهد که بدی را با خوبی جواب بدهید.»
- «اما به نظر من این مایه شرمساری است که تو، دختری با این سن و سال، کتک بخوری و تو را بفرستند تا در وسط اطاقی که پر از آدم است بایستی. من خیلی از تو کوچکترم اما چنین چیزی را نمی توانم تحمل کنم.»
- «با این حال وظیفه تو این است که اگر نمی توانی از آن خودت را دور نگهداری آن را تحمل کنی. این ضعف و حماقت است که آنچه را تقدیر تحملش را برایت لازم دانسته بگویی نمی توانم تحمل کنم.»
با حیرت به حرفهای او گوش می دادم. از این نظریه «تحمل» او سردر نمی آوردم، مخصوصا از این گذشت او نسبت به کسی که کتکش زده نمی توانستم سردربیاورم. با این حال حس میکردم هلن برنز امور زندگی را در

صفحه 71 از 649