نام کتاب: جین ایر
شوند؛ و من از میان این عده، که آن مه غلیظ در کالبدهای لرزانشان نفوذ کرده بود، مرتبا صدای سرفه های خشک می شنیدم.
تا این زمان با هیچکس حرف نزده بودم و ظاهرا هیچکس هم به من توجهی نداشت. کاملا تنها در آنجا ایستاده بودم اما به آن احساس تنهایی عادت داشتم؛ زیاد برایم سخت نبود. به یکی از ستونهای ایوان تکیه دادم، روپوش خاکستریم را سفت به خودم پیچیدم و، در حالی که می کوشیدم سرمای گزنده بیرون و گرسنگی اشباع نشده درون خود را فراموش کنم خودم را به تماشا و فکر کردن مشغول ساختم. افکارم به اندازه ای زیاد و پراکنده بودند که امکان ثبت همه آنها نیست. تنها می توانم بگویم که کاملا نمی دانستم کجا هستم. به نظرم می رسید گیتس هد و زندگی گذشته ام با جریان زمان همراه شده و به نقطه بسیار دوری رفته بودند. وضع فعلیم مبهم و عجیب بود، و درباره آینده ام هیچگونه حدسی نمی توانستم بزنم. اطراف آن باغ صومعه مانند را از نظر گذرانیدم و بعد به سمت بالای عمارت نظر انداختم: ساختمان بزرگی بود که نصف آن خاکستری و کهنه به نظر می رسید و نصف دیگر کاملا نو بود. نیمه نو، که شامل مدرسه و خوابگاه بود روشنائیش از طریق چند پنجره باریک عمودی و مشبک تأمین می شد، و این به آنجا ظاهر یک کلیسا را می داد. روی یک لوحه سنگی بالای در این نوشته را خواندم: «مؤسسه لوو ود»: این قسمت در سال ... میلادی به دست نائومی براکلهرست، ساکن براکلهرست هال، در این استان بنا شد.» «همچنین بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نیکوی شما را دیده پدر شما را که در آسمان است تمجید نمایند. » *انجیل متی 5: 16*.)
این کلمات را چند بار خواندم. متوجه شدم که احتیاج به توضیح دارم، و نمی توانم به طور کامل معنی آنها را بفهمم. همچنان مشغول فکر کردن درباره مفهوم «مؤسسه» بودم و می کوشیدم ارتباط میان کلمه های قبلی و آیه منقول از کتاب مقدس را پیدا کنم که در این موقع صدای سرفه خیلی نزدیکی در پشت سرم شنیدم. رویم را برگرداندم. دیدم دختری روی نیمکت سنگی در آن نزدیکی نشسته، روی کتابی خم شده و سخت مشغول مطالعه آن است. از
*کتاب مقدس فارسی، چاپ 1904-م.

صفحه 61 از 649