نام کتاب: جین ایر
- «برای این که به زودی از پیش تو خواهم رفت و، علاوه بر این ...» می خواستم راجع به آنچه میان من و خانم رید گذشته چیزی بگویم اما فکر کردم بهتر است در این باره ساکت بمانم.
- «و بنابراین از این که از پیش من می روی خوشحالی ؟»
- «نه به هیچ وجه، بسی. در حقیقت عجالتا تا اندازه ای متأسفم.»
- «(عجالتا ! و تا اندازه ای) ! ببینید بانوی کوچک من با چه خونسردیی اینها را می گوید! حالا به جرأت می گویم اگر قرار بود از تو بوسه ای بخواهم از آن مضایقه میکردی؛ میگفتی عجالتا تا اندازه ای مایلم بوسه ندهم.»
- «تو را می بوسم و خیلی هم از تو ممنونم. سرت را پایین بیاور.»
بسی خم شد؛ هردو یکدیگر را در آغوش گرفتیم، و من با آسودگی خاطر پشت سر او وارد خانه شدم. آن روز بعد از ظهر با آرامش و سازگاری گذشت، و شب، بسی چند تا از مسحور کننده ترین قصه هایش را برایم گفت و چند تا از زیباترین ترانه هایش را برایم خواند.
زندگی از تاباندن اشعه آفتابش، حتی برای من، دریغ نداشت.

صفحه 48 از 649