نام کتاب: جین ایر
که امید رسیدن به آن را نداشتم . این احساس من بی علت نبود. به نظر می رسید خانم رید ترسیده؛ چیزی که می دوخت از روی زانویش کنار لغزیده بود دستهایش را بالا می برد و خودش را به جلو و عقب تکان می داد، و حتی صورتش حالتی داشت که گفتی دارد گریه میکند.
- «جین، تو داری اشتباه میکنی. تورا چه شده؟ چرا اینقدر شدید می لرزی؟ آب میل داری بنوشی؟»
«نه، خانم رید.»
- «آیا چیز دیگری می خواهی، جین؟ به تو اطمینان می دهم که من میل دارم دوست تو باشم.»
- «شما نه. به آقای براکلهرست گفتید که من اخلاق بدی دارم، حیله گری خصلت من است. و من در لووود به همه خواهم گفت تا بدانند که شما چه هستید، و چکار کرده اید.»
- «جین، تواین چیزها را نمی فهمی. خطاهای کودکان را باید اصلاح کرد.»
- «من با صدایی خشن فریاد کشیدم: «خطای من فریبکاری نیست!»
- «اما تو خیلی تندخویی، جین، و باید قبول کنی. حالا به دایه خانه برو، عزیزم، و کمی دراز بکش.»
- «من عزیز شما نیستم؛ نمی توانم دراز بکشم. هر چه زودتر مرا به مدرسه بفرستید، خانم رید، چون از زندگی در اینجا نفرت دارم.»
با صدای خیلی آهسته ای زیرلب گفت: «در حقیقت، حتما او را به مدرسه خواهم فرستاد.» و بعد از آن که وسایل خیاطی خود را جمع کرد به سرعت اطاق را ترک گفت.
من فاتح میدان نبرد در آنجا تنها ماندم در این سخت ترین نبرد و اولین فتحی بود که به آن دست یافته بودم .مدتی روی فرش همانجا که آقای براکلهرست ایستاده بود، ایستادم. و من از این تنهایی خودم، به عنوان تنهایی یک فاتح، لذت می بردم. اول به خودم لبخند می زدم و احساس شادی می کردم. اما این لذت تند و پرشور به همان سرعتی که قلبم را به تپش انداخته

صفحه 44 از 649