نام کتاب: جین ایر
خودم به شک بیندازم فقط چشمهای خود را متوجه دو پای بزرگ او که روی فرش بود کردم، و آهی کشیدم؛ می خواستم تا حد ممکن برای خودم دردسر درست نکنم.
- «امیدوارم این آه از قلب تو باشد و از این که گاهی موجبات ناراحتی ولینعمت عالیقدر خودت را فراهم آورده ای توبه کنی.»
در دلم گفتم: «ولینعمت! ولینعمت! همه خانم رید را ولینعمت من می دانند. اگر ولینعمت این باشد قطعا چیز ناخوشایندی است.»
باز پرس من بازهم به سؤالات خود ادامه داد: «آیا شب و صبح دعاهایت را می خوانی؟»
- «بله، آقا.»
- «کتاب مقدس را می خوانی؟ »
- «گاهی»
- «با لذت می خوانی؟ آیا به آن علاقه داری؟»
- «از مکاشفات یوحنا خوشم می آید، و همینطور کتاب دانیال نبی، سفر پیدایش، سموئیل نبی، قسمتی از سفر خروج، قسمتهایی از کتاب پادشاهان و تواریخ ایام، کتاب ایوب و یونس نبی.»
- «و مزامیر داود؟ امیدوارم آن را دوست داشته باشی؟»
- «نه، آقا .»
- «نه؟ اوه، چقدر بد! من یک پسر کوچک دارم که از تو کوچکترست و شش مزمور را از حفظ دارد. وقتی از او می پرسند کدام را ترجیح می دهی:نان جوز زنجبیلی بخوری یایک آیه از مزامیر یادبگیری، میگوید: «اوه! یک آیه از مزامیر» بعد می گوید: «فرشته ها مزمور می خوانند. من آرزو میکنم در همین جا یک فرشته کوچک باشم»، بعد به پاداش تقوای کودکانه اش دو نان جوز دریافت میکند.
گفتم: «مزامیر جالب نیستند.»
«همین ثابت می کند که تو قلب ناپاکی داری، و باید به درگاه خداوند دعا کنی تا آن را تغییر بدهد، به تو قلب تازه و پاکی ببخشد، قلب سنگت را از تو بگیرد و قلبی از گوشت به تو بدهد.»

صفحه 38 از 649