تصمیم واداشت: باید داخل بشوم.
همچنان که با هر دو دست خود دستگیره سفت در را، که یکی دو ثانیه در برابر فشار دستهایم مقاومت کرد، می پیچاندم از خود پرسیدم: «چه کسی ممکن است مرا خواسته باشد؟ چه کسی را غیر از زن دایی رید در اطاق خواهم دید - مرد یا زن؟» دستگیره چرخید، در باز شد و من بعد از آن که وارد شدم تعظیم کوتاهی کردم. سرم را بالا بردم؛ یک ستون سیاه! در برابر خود دیدم. چیزی که در نظر اول آن را «ستون سیاه» دیدم شخصی بود راست قامت، باریک اندام و دارای لباس تیره که شق ورق روی فرش ایستاده بود. چهره بیروحی که در بالای بدن مشاهده می شد مثل یک صورتک کنده کاری شده و قسمت اصلی سرستون بود.
خانم رید جای همیشگی خود را در کنار بخاری گرفته بود. به من اشاره کرد نزدیک شوم. این کار را کردم، و او مرا به آن غریبه ستبر و استوار با این کلمات معرفی کرد: «این همان دخترکی است که درباره اش با شما صحبت کرده بودم.»
آن مرد، چون او یک مرد بود، سر خود را به آهستگی در جهتی که من ایستاده بودم چرخاند و بعد از آن که مرا با دو چشم خاکستری کنجکاو که زیر یک جفت ابروی بوته مانند می درخشیدند برانداز کرد، با صدای بمی گفت: «هیکلش که کوچک است، چند سال دارد؟ »
- «ده سال.»
- «چقدر زیاد؟» بعد از این جواب تردید آمیز چند دقیقه ای همچنان به صورت من خیره شده بود. بالاخره از من پرسید: «اسمت چیست، دختر کوچولو؟ »
- «جین ایر، آقا .»
وقتی این کلمات را بر زبان می آوردم سرم را بالا کردم. آن شخص به نظرم اصیل زاده بلندقامتی آمد، اما چون در آن موقع من خیلی کوچک بودم هیکل او به نظرم بزرگ جلوه کرد؛ اعضا و تمام استخوان بندیش به همین صورت خشن و با ابهت بودند.
- «خوب، جین ایر، آیا تو بچه خوبی هستی؟»
همچنان که با هر دو دست خود دستگیره سفت در را، که یکی دو ثانیه در برابر فشار دستهایم مقاومت کرد، می پیچاندم از خود پرسیدم: «چه کسی ممکن است مرا خواسته باشد؟ چه کسی را غیر از زن دایی رید در اطاق خواهم دید - مرد یا زن؟» دستگیره چرخید، در باز شد و من بعد از آن که وارد شدم تعظیم کوتاهی کردم. سرم را بالا بردم؛ یک ستون سیاه! در برابر خود دیدم. چیزی که در نظر اول آن را «ستون سیاه» دیدم شخصی بود راست قامت، باریک اندام و دارای لباس تیره که شق ورق روی فرش ایستاده بود. چهره بیروحی که در بالای بدن مشاهده می شد مثل یک صورتک کنده کاری شده و قسمت اصلی سرستون بود.
خانم رید جای همیشگی خود را در کنار بخاری گرفته بود. به من اشاره کرد نزدیک شوم. این کار را کردم، و او مرا به آن غریبه ستبر و استوار با این کلمات معرفی کرد: «این همان دخترکی است که درباره اش با شما صحبت کرده بودم.»
آن مرد، چون او یک مرد بود، سر خود را به آهستگی در جهتی که من ایستاده بودم چرخاند و بعد از آن که مرا با دو چشم خاکستری کنجکاو که زیر یک جفت ابروی بوته مانند می درخشیدند برانداز کرد، با صدای بمی گفت: «هیکلش که کوچک است، چند سال دارد؟ »
- «ده سال.»
- «چقدر زیاد؟» بعد از این جواب تردید آمیز چند دقیقه ای همچنان به صورت من خیره شده بود. بالاخره از من پرسید: «اسمت چیست، دختر کوچولو؟ »
- «جین ایر، آقا .»
وقتی این کلمات را بر زبان می آوردم سرم را بالا کردم. آن شخص به نظرم اصیل زاده بلندقامتی آمد، اما چون در آن موقع من خیلی کوچک بودم هیکل او به نظرم بزرگ جلوه کرد؛ اعضا و تمام استخوان بندیش به همین صورت خشن و با ابهت بودند.
- «خوب، جین ایر، آیا تو بچه خوبی هستی؟»