جیورجیانا روی یک چهار پایه بلند در مقابل آینه نشسته موی خود را می آراست و در لابه لای موهای حلقه حلقه شده خود گلهای مصنوعی و پرهای رنگی می گذاشت؛ در کمد اطاق زیر شیروانی کشویی یافته بود که پر از این گونه گلها و پرها بود. من داشتم رختخواب خود را مرتب می کردم؛ بسی دستور اکید به من داده بود که پیش از مراجعت او به اطاق باید آن را مرتب کرده باشم
(چون حالا دیگر بسی اغلب به عنوان دستیار مستخدم از من استفاده میکرد به این صورت که اطاق را مرتب کنم، گرد صندلیها را بگیرم و...) من بعد از این که لحاف را صاف و لباس خوابم را تا کردم، به طرف سکوی کنار پنجره رفتم تا چند کتاب مصور و اثاث خانه عروسک را که پراکنده بودند مرتب کنم؛ جیورجیانا مؤکدا غدغن کرده بود که به بازیچه های او دست نزنم (چون صندلیها و آیینه های کوچولو، بشقابها و فنجانهای ظریف متعلق به او بودند) و این بازیچه ها جلوی دست و بال مرا می گرفتند. بعد، چون کاردیگری نداشتم رفتم تا در کنار گلدیسهای یخی که پنجره را زینت داده بودند بیرون را تماشا کنم و همینطور قسمتی از شیشه را از آنها پاک کنم تا از میان آن بتوانم باغچه ها را بهتر ببینم. در اثر یخبندان شدید همه چیز بیحرکت و مثل سنگ سفت شده بود.
از این پنجره جایگاه دربان و راه کالسکه رو دیده می شد؛ آن گل و برگ سفید نقره ای سطح جامهای پنجره را طوری پاک کردم که مثل این بود که برای تماشای اطراف از اطاق به بیرون قدم گذاشته ام. دیدم که دروازه ها باز و کالسکه ای وارد شد. با بی توجهی دیدم از راه کالسکه رو بالا رفت. کالسکه ها اغلب به گیتس هد می آمدند اما هیچیک از آنها هیچوقت دیدارکنندگانی را که مورد علاقه من بودند با خود نمی آوردند. کالسکه مزبور در جلوی خانه ایستاد، زنگ در با صدای بلند طنین انداخت. تازه وارد به داخل راهنمایی شد. همه اینها به نظر من هیچ بودند. نگاه بی هدف من به زودی متوجه تماشای یک سینه سرخ کوچک گرسنه شد. این پرنده جیرجیرکنان آمد و روی شاخه های کوچک یک درخت گیلاس بی برگ که روی دیوار نزدیک پنجره میخکوب شده بود، نشست. بقایای صبحانه ام که شامل نان و شیر بود روی میز قرار داشت، و من مقداری نان را خرد و آماده کرده بودم و می کوشیدم آن را
(چون حالا دیگر بسی اغلب به عنوان دستیار مستخدم از من استفاده میکرد به این صورت که اطاق را مرتب کنم، گرد صندلیها را بگیرم و...) من بعد از این که لحاف را صاف و لباس خوابم را تا کردم، به طرف سکوی کنار پنجره رفتم تا چند کتاب مصور و اثاث خانه عروسک را که پراکنده بودند مرتب کنم؛ جیورجیانا مؤکدا غدغن کرده بود که به بازیچه های او دست نزنم (چون صندلیها و آیینه های کوچولو، بشقابها و فنجانهای ظریف متعلق به او بودند) و این بازیچه ها جلوی دست و بال مرا می گرفتند. بعد، چون کاردیگری نداشتم رفتم تا در کنار گلدیسهای یخی که پنجره را زینت داده بودند بیرون را تماشا کنم و همینطور قسمتی از شیشه را از آنها پاک کنم تا از میان آن بتوانم باغچه ها را بهتر ببینم. در اثر یخبندان شدید همه چیز بیحرکت و مثل سنگ سفت شده بود.
از این پنجره جایگاه دربان و راه کالسکه رو دیده می شد؛ آن گل و برگ سفید نقره ای سطح جامهای پنجره را طوری پاک کردم که مثل این بود که برای تماشای اطراف از اطاق به بیرون قدم گذاشته ام. دیدم که دروازه ها باز و کالسکه ای وارد شد. با بی توجهی دیدم از راه کالسکه رو بالا رفت. کالسکه ها اغلب به گیتس هد می آمدند اما هیچیک از آنها هیچوقت دیدارکنندگانی را که مورد علاقه من بودند با خود نمی آوردند. کالسکه مزبور در جلوی خانه ایستاد، زنگ در با صدای بلند طنین انداخت. تازه وارد به داخل راهنمایی شد. همه اینها به نظر من هیچ بودند. نگاه بی هدف من به زودی متوجه تماشای یک سینه سرخ کوچک گرسنه شد. این پرنده جیرجیرکنان آمد و روی شاخه های کوچک یک درخت گیلاس بی برگ که روی دیوار نزدیک پنجره میخکوب شده بود، نشست. بقایای صبحانه ام که شامل نان و شیر بود روی میز قرار داشت، و من مقداری نان را خرد و آماده کرده بودم و می کوشیدم آن را