این بار دیگر به سنگ فرش شکاف برداشته توجهی نکرد. با کفش هایش در را بی حرکت نگه داشت، و پس از آنکه از ستون مهتاب گذشت، چراغ قوه اش را روشن کرد تا در پشت در پیشخوان به دنبال جعبه گویها یگردد. او هیچ احتیاطی به خرج نمیداد. چراغش را از راست به چپ به حرکت درآورد، توده بطری های خاک گرفته، یک جفت رکاب با مهمیز، یک پیراهن لوله شده و پر از لکه های روغن و بالاخره جعبه گوی ها در همان جایی که خودش گذاشته بود دیده می شدند، اما او چراغ را خاموش نکرد؛ گربه آنجا بود.
گربه در میان باریکه نور به آرامی به او نگاه می کرد. داماسو چراغش را متوجه او کرد و در این حال به خاطر آورد که هرگز در خلال روز گربه را در سالن ندیده است. چراغش را نزدیک برد و گربه را تهدید کرد. گفت: «پیشت!» اما گربه بی اعتنا باقی ماند. آن وقت بود که نوعی انفجار خاموش در مغزش صورت گرفت و گربه کاملا از خاطرش ناپدید شد. وقتی دریافت چه اتفاقی برایش می افتد، چراغ را رها کرده بود و بسته گوی ها را به سینه می فشرد. سالن بیلیارد روشن بود.
- آهای
داماسو صدای دون روکه را شنید. به کندی قد راست کرد و سنگینی دشواری در کمرش احساس کرد. دون روکه با زیر شلواری، یک میله آهنی به دست، هنوز کاملا خیره از روشنایی، از ته سالن پیش می آمد. در پس بطریها و جعبه های خالی، در نزدیکی نقطه ای که داماسو به هنگام ورود از آنجا گذشته بود، ننوئی آویخته بود. این هم با دفعه اول فرق داشت.
دون روکه وقتی که تقریبا به ده متری داماسو رسید جست کوچکی زد و مراقب ماند. داماسو دستش را با بسته گویها پنهان کرد. دون
گربه در میان باریکه نور به آرامی به او نگاه می کرد. داماسو چراغش را متوجه او کرد و در این حال به خاطر آورد که هرگز در خلال روز گربه را در سالن ندیده است. چراغش را نزدیک برد و گربه را تهدید کرد. گفت: «پیشت!» اما گربه بی اعتنا باقی ماند. آن وقت بود که نوعی انفجار خاموش در مغزش صورت گرفت و گربه کاملا از خاطرش ناپدید شد. وقتی دریافت چه اتفاقی برایش می افتد، چراغ را رها کرده بود و بسته گوی ها را به سینه می فشرد. سالن بیلیارد روشن بود.
- آهای
داماسو صدای دون روکه را شنید. به کندی قد راست کرد و سنگینی دشواری در کمرش احساس کرد. دون روکه با زیر شلواری، یک میله آهنی به دست، هنوز کاملا خیره از روشنایی، از ته سالن پیش می آمد. در پس بطریها و جعبه های خالی، در نزدیکی نقطه ای که داماسو به هنگام ورود از آنجا گذشته بود، ننوئی آویخته بود. این هم با دفعه اول فرق داشت.
دون روکه وقتی که تقریبا به ده متری داماسو رسید جست کوچکی زد و مراقب ماند. داماسو دستش را با بسته گویها پنهان کرد. دون