داماسو، تلوتلوخوران بیرون آمد. درخشش مرموز رود در زیر نور ماه، روزنه ای از روشن بینی در مغزش گشود. اما این روزنه به زودی بسته شد. او وقتی که در اتاقش، در آن سر دهکده را باز می کرد، یقین داشت که در طول راه خوابیده است. سرش را تکان داد. به نحوی مبهم ولی فوری، مشاهده کرد که از این لحظه به بعد باید مراقب هر یک از حرکاتش باشد. در را آهسته و بی آنکه صدایی از آن در آورد باز کرد.
آنا احساس کرد که او در صندوق به تجسس پرداخته است. رویش را به طرف دیوار گرداند تا از روشنایی در امان باشد، اما دیری نگذشت که متوجه شد که شوهرش لباسش را درنمی آورد. برقی از تیزهوشی او را روی تختش نشاند. داماسو در مقابل صندوق بود و بسته گویها و چراغ قوه در دستش بود.
انگشتش را روی لبها گذاشت.
آنا از تخت بیرون پرید و ضمن آن که به طرف در میدوید زمزمه کنان گفت: «تو دیوانه ای.» و به سرعت کلون در را انداخت. داماسو چراغ قوه و کارد و سوهان نوک تیز را در جیب شلوار گذاشت و در حالی که بسته گویها را محکم زیر بغل می فشرد جلو آمد. آنا به در تکیه داد:
- تا وقتی که من زنده باشم تو از اینجا بیرون نمی روی!
داماسو کوشید تا او را کنار بزند. گفت:
- برو کنار!
آنا به کناره های در چنگ انداخت، هر دو چشم به چشم هم دوخته بودند. آنا زمزمه کنان گفت:
- تو احمق و بی شعوری، خدا چیزی را که در چشمهایت گذاشته از مخت برداشته.
داماسو موهای آنا را گرفت، مچ دستش را گرفت و گرداند
آنا احساس کرد که او در صندوق به تجسس پرداخته است. رویش را به طرف دیوار گرداند تا از روشنایی در امان باشد، اما دیری نگذشت که متوجه شد که شوهرش لباسش را درنمی آورد. برقی از تیزهوشی او را روی تختش نشاند. داماسو در مقابل صندوق بود و بسته گویها و چراغ قوه در دستش بود.
انگشتش را روی لبها گذاشت.
آنا از تخت بیرون پرید و ضمن آن که به طرف در میدوید زمزمه کنان گفت: «تو دیوانه ای.» و به سرعت کلون در را انداخت. داماسو چراغ قوه و کارد و سوهان نوک تیز را در جیب شلوار گذاشت و در حالی که بسته گویها را محکم زیر بغل می فشرد جلو آمد. آنا به در تکیه داد:
- تا وقتی که من زنده باشم تو از اینجا بیرون نمی روی!
داماسو کوشید تا او را کنار بزند. گفت:
- برو کنار!
آنا به کناره های در چنگ انداخت، هر دو چشم به چشم هم دوخته بودند. آنا زمزمه کنان گفت:
- تو احمق و بی شعوری، خدا چیزی را که در چشمهایت گذاشته از مخت برداشته.
داماسو موهای آنا را گرفت، مچ دستش را گرفت و گرداند