- این کار را بی اختیار کردم. داشتم بیرون می رفتم که آنها را پشت پیشخوان دیدم که در قوطی شان چیده شده بودند، و آن وقت فکر کردم که بیش از آن به خودم زحمت داده ام که دست خالی برگردم.
آنا گفت:
- بدشانسی.
داماسو که احساس تسکین خاطر می کرد به تفسیر پرداخت.
- و گویهای تازه هم حالا نمی رسند. به دونروکه خبر داده اند که قیمت آنها بالا رفته است و او هم فکر می کند که دیگر نمی ارزد.
سیگار دیگری روشن کرد و ضمن آن که حرف میزد احساس می کرد که قلبش از وزنه های تیره رها می شود.
تعریف کرد که صاحب سالن تصمیم گرفته که میز بیلیارد را بفروشد؛ چندان قیمتی ندارد، پارچه اش دراثر تهورهای تازه کارها پاره شده است؛ آن را با تکه پارچه هایی به رنگ های دیگر وصله کرده اند و او حالا باید آن را عوض کند. تا آن موقع، مشتری هایی که در اطراف میز بیلیارد پیر شده اند، سرگرمی دیگری جز برنامه های مسابقه های قهرمانی بیس بال ندارند. و او بی آن که خودش خواسته باشد اعتراف کرد:
- نتیجه این که ما در حق دهکده بدی کرده ایم.
آنا گفت:
- این هم لطفی ندارد.
داماسو اضافه کرد:
- و هفته بعد، مسابقه قهرمانی هم تمام میشود.
- موضوع جدی تر این نیست. ماجرای مرد سیاه است.
آنا که مثل روزهای اولشان به شانههای داماسو تکیه کرده بود،
آنا گفت:
- بدشانسی.
داماسو که احساس تسکین خاطر می کرد به تفسیر پرداخت.
- و گویهای تازه هم حالا نمی رسند. به دونروکه خبر داده اند که قیمت آنها بالا رفته است و او هم فکر می کند که دیگر نمی ارزد.
سیگار دیگری روشن کرد و ضمن آن که حرف میزد احساس می کرد که قلبش از وزنه های تیره رها می شود.
تعریف کرد که صاحب سالن تصمیم گرفته که میز بیلیارد را بفروشد؛ چندان قیمتی ندارد، پارچه اش دراثر تهورهای تازه کارها پاره شده است؛ آن را با تکه پارچه هایی به رنگ های دیگر وصله کرده اند و او حالا باید آن را عوض کند. تا آن موقع، مشتری هایی که در اطراف میز بیلیارد پیر شده اند، سرگرمی دیگری جز برنامه های مسابقه های قهرمانی بیس بال ندارند. و او بی آن که خودش خواسته باشد اعتراف کرد:
- نتیجه این که ما در حق دهکده بدی کرده ایم.
آنا گفت:
- این هم لطفی ندارد.
داماسو اضافه کرد:
- و هفته بعد، مسابقه قهرمانی هم تمام میشود.
- موضوع جدی تر این نیست. ماجرای مرد سیاه است.
آنا که مثل روزهای اولشان به شانههای داماسو تکیه کرده بود،