شب در سالن بیلیارد، برنامه مسابقه قهرمانی بیس بال را گوش می کرد. نقشه هایش را به همان سهولتی که به فکرش می رسیدند از یاد می برد.
شنبه بعد از زنش پرسید:
- پول داری؟
زن جواب داد:
- فقط یازده پسو [به ملایمت اضافه کرد] آن هم کرایه خانه است.
- به تو معامله ای پیشنهاد می کنم.
- چه معامله ای؟
- این پول را به من قرض بده.
- آخر باید به صاحب خانه بدهم.
- بعدا میدهیم.
آنا سر تکان داد. داماسو مچ دستش را گرفت و مجبورش کرد که از سر میز بلند شود؛ تازه صبحانه خورده بودند. داماسو در حالی که با محبتی از سر بی توجهی بازوی آنا را نوازش می کرد گفت:
- فقط برای چند روز. وقتی گویها را فروختم هردومان پولدار خواهیم شد.
آنا تسلیم نشد. آن شب در سینما، داماسو حتی در آنتراکت وقتی با رفقایش صحبت می کرد، دست از روی شانه های آنا برنداشت. فیلم را بریده بریده تماشا کردند. بالاخره داماسو صبرش به انتها رسید.
- به این ترتیب باید پول را بدزدم!
آنا شانه بالا انداخت.
داماسو در حالی که آنها را به میان توده ای که از سینما خارج می شد میراند گفت:
شنبه بعد از زنش پرسید:
- پول داری؟
زن جواب داد:
- فقط یازده پسو [به ملایمت اضافه کرد] آن هم کرایه خانه است.
- به تو معامله ای پیشنهاد می کنم.
- چه معامله ای؟
- این پول را به من قرض بده.
- آخر باید به صاحب خانه بدهم.
- بعدا میدهیم.
آنا سر تکان داد. داماسو مچ دستش را گرفت و مجبورش کرد که از سر میز بلند شود؛ تازه صبحانه خورده بودند. داماسو در حالی که با محبتی از سر بی توجهی بازوی آنا را نوازش می کرد گفت:
- فقط برای چند روز. وقتی گویها را فروختم هردومان پولدار خواهیم شد.
آنا تسلیم نشد. آن شب در سینما، داماسو حتی در آنتراکت وقتی با رفقایش صحبت می کرد، دست از روی شانه های آنا برنداشت. فیلم را بریده بریده تماشا کردند. بالاخره داماسو صبرش به انتها رسید.
- به این ترتیب باید پول را بدزدم!
آنا شانه بالا انداخت.
داماسو در حالی که آنها را به میان توده ای که از سینما خارج می شد میراند گفت: