نام کتاب: تدفین مادربزرگ
بنفش پوشانده بودند که حالت مرگباری به محل میداد. نوشته ای به دیوار زده شده بود: «غیر قابل استفاده به سبب فقدان گوی.» مردم به درون می آمدند تا نوشته را مثل این که خبر تازه ای باشد بخوانند. چند تنی هم مدتها جلوی آن می ماندند و آن را با تقدسی معمایی می خواندند و باز می خواندند.
داماسو همراه با نخستین مشتری‌ها رسیده بود. او قسمتی از عمرش را روی صندلی‌های مخصوص مشتری‌ها گذرانده بود و پس از بازگشایی درها دوباره آنجا نشسته بود. مانند لحظه گفتن تسلیت، ناگوار ولی همان قدر هم مختصر بود. ضربه ای روی شانه صاحب سالن که آن طرف پیشخوان بود زد و گفت:
- عجب ماجرایی، *دون روکه*.
صاحب سالن سرش را با لبخندی سرشار از اندوه تکان داد. آهی کشید: «بله.» و بعد به خدمت به مشتری‌ها پرداخت و داماسو که روی یکی از چهار پایه های جلوی پیشخوان نشسته بود، در حالی که به میز که در زیر کفن بنفش چون شبحی بود، نگاه می کرد، گفت:
- چه فکر غریبی!
کسی که روی چهار پایه مجاور نشسته بود تأیید کرد.
- درست است. آدم فکر می کند در *هفته مقدس* است.
وقتی اغلب مشتری ها برای خوردن ناهار رفتند، داماسو سکه‌ای در جک - باکس انداخت و ترانه ای مکزیکی که شماره اش را از بر بود انتخاب کرد. دون‌روکه، چند میز و صندلی به انتهای سالن می برد. داماسو از او پرسید:
don Roque<br />هفته ای که مقدم بر عید پاک است چنین خوانده می شود. - م.

صفحه 31 از 144