نام کتاب: تدفین مادربزرگ
نمی توانستند جریان مسابقه قهرمانی بیس‌بال را بشنوند، زیرا سالن تعطیل بود. آنها ضمن این که درباره بیس‌بال بحث می کردند، بی آن که مشورتی بکنند یا بدانند چه فیلمی نشان می دهند، وارد سینما شدند.
فیلمی از *کانتینفلاس* نشان داده می شد. داماسو، نشسته در نخستین ردیف بالکن، بی هیچ احساس ندامتی میخندید. پس از هیجان‌هایش احساس می کرد که دوباره زنده می شود.
یکی از شب های خوش ژوئن بود و در خلال ساعت‌های تهی که فقط باران ریز پروژکتور مشاهده می شد، سکوت ستارگان بر سینمای بدون سقف سنگینی می کرد.
ناگهان تصویر روی پرده رنگ باخت، و در انتهای سالن پایین هیاهویی برپا شد. بلافاصله سالن روشن شد و داماسو که گمان می کرد رازش برملا شده کوشید فرار کند، اما بلافاصله تماشاچیان سالن پایین را دید که گویی فلج شده بودند و یک پاسبان، کمربندش را به دور دست پیچیده بود و با سگک سنگین مسی آن، مردی را با خشم و خروش میزد. این مرد، سیاهی غول پیکر بود. زن‌ها شروع به فریاد زدن کردند، و پاسبان که همان طور مشغول زدن سیاه بود، بلندتر از زن‌ها فریاد میکشید: «دزد! دزد!» سیاه در میان ردیف صندلی ها افتاد و دو پاسبان هم که پشت سرش بودند و به تهی‌گاه‌هایش ضربه می زدند بالاخره او را روی زمین بی حرکت انداختند. پاسبانی که او را با شلاق زده بود، بلافاصله دست های او را با کمربند از عقب بست و هر سه او را به سوی در خروجی هل دادند. این‌ها همه با چنان سرعتی اتفاق افتاد که داماسو فقط وقتی که سیاه پیراهن دریده با چهره آغشته به قشری
Cantinflas: هنرپیشه کمیک مشهور، نسخه بدل مکزیکی فرناندل. (یادداشت مترجم فرانسوی.)

صفحه 28 از 144