نام کتاب: تدفین مادربزرگ
و صادقانه، برای یک لحظه، به او سوءظن پیدا کرد. آنا افزود:
- ممکن است که رفته باشد.
داماسو مثل همیشه، سه ساعت وقت صرف آرایش خود کرد. ابتدا میلی متر میلی متر سبیلش را صاف کرد. در زیر شیر آب حیاط، به شست و شو پرداخت. آنا با تب و تابی که از شبی که برای نخستین بار او را دیده بود کاهش نپذیرفته بود، جزئیات کار پرزحمت او را برای صاف کردن موهایش دنبال کرد. وقتی او را دید که خود را در آینه نگاه می کند و آماده است که با پیراهنی که چهارخانه های سرخ داشت بیرون برود، خود را پیر و فراموش شده یافت. داماسو در مقابل او با نرمش بوکسوری حرفه ای، ژست بوکس بازها را گرفت. آنا دستش را نگه داشت.
- پول داری؟
داماسو با خوش خلقی جواب داد:
- ثروتمندم. دویست پسو دارم.
آنا رو به دیوار گرداند، یک دسته اسکناس از سینه اش بیرون آورد و یک پسو به شوهرش داد.
- *خورخه نگره ته*، این را بگیر.
آن شب، خورخه به اتفاق گروهی از دوستانش به میدان رفت. افرادی که با کالاهایی که باید روز یکشنبه می فروختند از روستاها می آمدند، در میان پیشخوان‌های پر از ماهی‌های سرخ کرده و میزهای لاتاری چادر می زدند و دیری نگذشت که در دل شب عالی، صدای خرخرهای شان شنیده شد. آنچه در ماجرای سرقت سالن بیلیارد فکر دوستان داماسو را به خود مشغول می کرد این بود که آن شب
Jorge Negrete

صفحه 27 از 144