نام کتاب: بوف کور
به آتش هیزمهای دیگر برشته و زغال شده، ولی نه سوخته است و نه تر و تازه مانده، فقط از دود و دم دیگران خفه شده. اطاقم مثل همه اطاقها با خشت و آجر روی خرابه هزاران خانه های قدیمی ساخته شده ، بدنه سفید کرده و یک حاشیه کتیبه دارد؛ درست شبیه مقبره است؛ کمترین حالات و جزئیات اطاقم کافی است که ساعتهای دراز فکر مرا به خودش مشغول بکند، مثل کار تنگ کنج دیوار. چون از وقتی که بستری شده ام به کارهایم کمتر رسیدگی می کنند. میخ طویله ای که به دیوار کوبیده شده جای ننوی من و زنم بوده و شاید بعدها هم وزن بچه های دیگر را متحمل شده است. کمی پایین میخ از گچ دیوار یک تخته ورآمده و از زیرش بوی اشیاء و موجوداتی که سابق براین در این اطاق بوده اند استشمام می شود، به طوری که تا کنون هیچ جریان و بادی نتوانسته است این بوهای سمج و تنبل و غلیظ را پراکنده بکند: بوی عرق تن، بوی ناخوشیهای قدیمی، بوی دهن ، بوی پا، بوی تن، بوی شاش، بوی روغن خراب شده، بوی حصیر پوسیده و خاگینه سوخته، بوی پیاز داغ، بوی جوشانده، بوی پنیرک و مامازی بچه، بوی اطاق پسری که تازه تکلیف شده، بوی بخارهایی که از کوچه آمده، و بوهای مرده یا در حال نزع که همه آنها هنوز زنده هستند و علامت مشخصه خود را نگه داشته اند. خیلی بوهای دیگر هم هست که اصل و منشاء آنها معلوم نیست ولی اثر خود را باقی گذاشته اند.
اطاقم یک پستوی تاریک است و به توسط دو دریچه با خارج، با دنیای رجاله ها ارتباط دارد؛ یکی از آنها رو به حیاط خودمان باز می شود و دیگری رو به کوچه است؛ از آنجا مرا مربوط به شهر ری می کند، شہری که عروس دنیا مینامند و هزاران کوچه پس کوچه و خانه های توسری خورده، و مدرسه و کاروانسرادارد - شہری که بزرگترین شہر دنیا به شمار می آید پشت اطاق من نفس می کشد و زندگی می کند. اینجا گوشۂ اطاقم وقتی که

صفحه 36 از 93