محکم هستی» ؟ در صورت جواب مثبت باید حرف او را باور کنم یا نه!
آیا من یک موجود مجزا و مشخص هستم؟ نمی دانم. ولی حالا که در آینه نگاه کردم خودم را نشناختم. نه، آن «من» سابق مرده است، تجزیه شده، ولی هیچ سد و مانعی بین ما وجود ندارد. باید حکایت خودم را نقل بکنم؛ ولی نمیدانم باید از کجا شروع کرد! سرتاسر زندگی قصه و حکایت است. باید خوشه انگور را بفشارم و شیره آنرا قاشق قاشق در گلوی خشک این سایۂ پیر بریزم. و از کجا باید شروع کرد؟ چون همه فکرهایی که عجالتا در کله ام میجوشد مال همین الآن است؛ ساعت و دقیقه و تاریخ ندارد. یک اتفاق دیروز ممکن است برای من کهنه تر و بی تأثیرتر از یک اتفاق هزار سال پیش باشد.
شاید از آنجایی که همه روابط من با دنیای زنده ها بریده شده، یادگارهای گذشته جلوم نقش می بندد ! گذشته، آینده ، ساعت، روز، ماه و سال همه برایم یکسان است. مراحل مختلف بچگی و پیری برای من جز حرفهای پوچ چیز دیگری نیست. فقط برای مردمان معمولی، برای رجاله ها - رجاله با تشدید، همین لغت را می جستم - برای رجاله ها که زندگی آنها موسم و حد معینی دارد، مثل فصلهای سال و در منطقه معتدل زندگی واقع شده است صدق می کند. ولی زندگی من همه اش یک فصل و یک حالت داشته، مثل اینست که در یک منطقه سردسیر و در تاریکی جاودانی گذشته است، در صورتی که میان تنم همیشه یک شعله می سوزد و مرا مثل شمع آب می کند.
میان چهاردیواری که اطاق مرا تشکیل میدهد و حصاری که دور زندگی و افکار من کشیده شده زندگی من مثل شمع خرده خرده آب می شود - نه، اشتباه می کنم - مثل یک کند، هیزم تر است که گوشه دیگدان افتاده و
آیا من یک موجود مجزا و مشخص هستم؟ نمی دانم. ولی حالا که در آینه نگاه کردم خودم را نشناختم. نه، آن «من» سابق مرده است، تجزیه شده، ولی هیچ سد و مانعی بین ما وجود ندارد. باید حکایت خودم را نقل بکنم؛ ولی نمیدانم باید از کجا شروع کرد! سرتاسر زندگی قصه و حکایت است. باید خوشه انگور را بفشارم و شیره آنرا قاشق قاشق در گلوی خشک این سایۂ پیر بریزم. و از کجا باید شروع کرد؟ چون همه فکرهایی که عجالتا در کله ام میجوشد مال همین الآن است؛ ساعت و دقیقه و تاریخ ندارد. یک اتفاق دیروز ممکن است برای من کهنه تر و بی تأثیرتر از یک اتفاق هزار سال پیش باشد.
شاید از آنجایی که همه روابط من با دنیای زنده ها بریده شده، یادگارهای گذشته جلوم نقش می بندد ! گذشته، آینده ، ساعت، روز، ماه و سال همه برایم یکسان است. مراحل مختلف بچگی و پیری برای من جز حرفهای پوچ چیز دیگری نیست. فقط برای مردمان معمولی، برای رجاله ها - رجاله با تشدید، همین لغت را می جستم - برای رجاله ها که زندگی آنها موسم و حد معینی دارد، مثل فصلهای سال و در منطقه معتدل زندگی واقع شده است صدق می کند. ولی زندگی من همه اش یک فصل و یک حالت داشته، مثل اینست که در یک منطقه سردسیر و در تاریکی جاودانی گذشته است، در صورتی که میان تنم همیشه یک شعله می سوزد و مرا مثل شمع آب می کند.
میان چهاردیواری که اطاق مرا تشکیل میدهد و حصاری که دور زندگی و افکار من کشیده شده زندگی من مثل شمع خرده خرده آب می شود - نه، اشتباه می کنم - مثل یک کند، هیزم تر است که گوشه دیگدان افتاده و