نام کتاب: بوف کور
________________


شهرکتاب ( nbookcity
. com
)
دست کردم جیبم کرایه کالسکه چی را بپردازم، دوقران و یک عباسی بیشتر توی جیبم نبود. کالسکه چی خنده خشک زننده ای کرد و گفت:
قابلی نداره، بعد می گیرم. خونه ات رو بلدم، دیگه با من کاری نداشتین ها...؟ همینقدر بدون که در قبرکنی من بی سررشته نیستم ها...؟ خجالت نداره بریم همینجا نزدیک رودخونه کنار درخت سرو یه گودال به اندازه چمدون برات می کنم و می روم».
پیر مرد با چالاکی مخصوصی که من نمی توانستم تصورش را بکنم از نشیمن خود پایین جست. من چمدان را برداشتم و دونفری رفتیم کنار تن؛ درختی که پهلوی رودخانه خشکی بود او گفت:
همینجا خوبه؟ »
و بی آنکه منتظر جواب من بشود با بیلچه و کلنگی که همراه داشت مشغول کندن شد. من چمدان را زمین گذاشتم و سرجای خودم مات ایستاده بودم. پیرمرد با پشت خمیده و چالاکی آدم کهنه کاری مشغول بود. درضمن کندوکاو چیزی شبیه کوزه لعابی پیدا کرد؛ آنرا در دستمال چرکی پیچیده بلند شد و گفت:
این هم گودال، ها...، درست به اندازه چمدونه، مو نمیزنه ها...»|
من دست کردم جیبم که مزدش را بدهم. دو قران ویک عباسی بیشتر نداشتم. پیرمرد خندۂ خشک چندش انگیزی کرد و گفت:
نمیخواد، قابلی نداره. من خونه تونو بلدم ها؛ وانگہی عوض مزدم من یک کوزه پیدا کردم، یه گلدون راغه، مال شهر قدیم ری، ها...».
بعد با هیکل خمیده قوزکرده اش میخندید به طوری که شانه هایش میلرزید. کوزه را که میان دستمال چروکی بسته بود زیر بغلش گرفته بود و به طرف کالسکه نعش کش رفت و با چالاکی مخصوصی بالای نشیمن قرار گرفت. شلاق در هوا صدا کرد، اسبها نفس زنان به راه افتادند، صدای

صفحه 23 از 93