همین است که خوبست. ما تلویزیون را یک هفته با این سیلاب پر می کنیم. و من حدس می زنم آرای ضعیف او ضعیف تر هم خواهد شد. این برنامه های تبلیغاتی مردم را به پیچ و تاب می اندازد، خوششان نمی آید.»
یورک می دانست که چه در پیش است. مردم واقعا به پیچ و تاب می افتادند و از این تبلیغات بدشان می آمد، و بعد ترسی بزرگ بر آنها غلبه می کرد، و ناگهان لیک به شخصیت بزرگی تبدل می شد، شخصیتی رؤیایی. تدی داشت روی ترور کار می کرد.
در هر یک از بخش های دوگانه زندان ترامبل دو اتاق وجود داشت که مخصوص تماشای تلویزیون بود، اتاق هایی لخت که زندانیان می توانستند بنشینند، سیگار بکشند و چیزهایی را تماشا کنند که نگهبانان می گفتند. کنترل از راه دور وجود نداشت، آن اوایل بود، ولی دردسر زیادی درست کرد. از آن جا که زندانیان نمی توانستند به سر آنچه می خواهند ببینند، توافق کنند، اغلب بگو مگو پیش می آمد. بنابراین انتخاب کانال به عهده نگهبانان افتاد.
مقررات زندان اجازه نمی داد زندانیان تلویزیون داشته باشند. نگهبانی که آن روز مأمور خدمت بود، بسکتبال دوست داشت. کانال اسپن مسابقه كالجها را پخش می کرد. اتاق پر از تماشاگران بود. هاتلی بیچ که از ورزش متنفر بود در اتاق دیگر نشسته بود و برنامه های لوس و بی مزه و مبتذل را یکی پس از دیگری نگاه می کرد. روزها وقتی دوازده ساعت کار میکرد اصلا به یاد تلویزیون هم نمی افتاد. کی وقت این کارها داشت. در گذشته، در خانه اش دفتر خصوصی داشت، تا دیروقت می نشست و کار می کرد؛ دیگران تا بوق سگ تلویزیون نگاه می کردند، و حالا که داشت که برنامه های مسخره را می دید، اعتراف می کرد که چه دوره خوبی داشت و قدرش را ندانست، از همه نظر.
سیگاری روشن کرد. بعد از کالج دیگر سیگار نکشیده بود. وقتی به ترامبل آمد، دو ماه اول در مقابل وسوسه دود مقاومت کرد، حالا روزی یک پاکت می کشید؛ به رفع دلتنگی کمک می کرد. فشار خونش نوسان داشت، بالا و پایین می رفت. بیماری قلبی در خانواده اش معمول بود. اکنون در پنجاه و شش سالگی، که هنوز ? سال دیگر به پایان حبس مانده بود، می دانست که با تابوت