می شد، آنها نیز به رژه ارتش های خود نظاره می کردند. صدام، قذافی، میلوسه ویج و کیم در کره شمالی و حتی این کاستروی بیچاره هم با ارتش نخ نمای خود، در خیابانهای هاوانا، بخشی از گزارش دوم روی آنتن را به خود اختصاص داده بود. گوینده با صدایی سنگین که گویی وقوع جنگ دیگری را اعلام می کرد، گفت: «در حال حاضر ارتش ما قادر نیست آنچه را که در ????، در جنگ خلیج فارس کرد، تکرار کند.» بعد، انفجار اتمی، قارچ بزرگ، به دنبالش رقص رقاصان زیبای هندی در خیابان؛ انفجاری دیگر و رقص رقصندگان کشور همسایه، پاکستان.
گوینده ادامه داد: «چین قصد دارد به تایوان هجوم برد. کره شمالی، کره جنوبی را می خواهد.» و هنگامی که تانک های سنگین در قلب مناطق غیرنظامی با غرش هراس انگیزی پیش می رفتند، گوینده گفت: «ایالات متحده همیشه هدف آسانی بوده است.»
صدای گوینده ناگهان عوض شد. شخص دیگری سخن می گفت. در ساختمان کنگره، ژنرالی بلندپایه که سینه اش پر از مدال های رنگارنگ بود برای اعضای چند کمیسیون سخن می گفت: «شما اعضای کنگره، بودجه نظامی را هر سال کاهش داده اید. اکنون بودجه دفاعی ما به پایین ترین حد در پانزده سال اخیر رسیده است. انتظار دارید ارتش آماده و گوش به زنگ جنگ در کره، خاور میانه و اروپای شرقی باشد، با این وجود هر سال سر و ته اعتبارات نظامی را می زنید. آقایان، من اینجا اعلام می کنم، وضعیت بحرانی است.» اکنون چیزی جز سیاهی بر پرده دیده نمی شد. صدای گوینده به گوش رسید: «دوازده سال پیش تنها دو ابرقدرت وجود داشت. اکنون ابر قدرت وجود ندارد.» چهره لیک ناگهان پرده را پر کرد و برنامه تبلیغاتی با این جمله پایان گرفت: «لیک، قبل از آن که خیلی دیر شود.»
بعد از کمی درنگ، یورک گفت: «مطمئن نیستم خوشم آمده باشد.» «چرا؟» خیلی منفی است.» . خوبست. احساس ناراحتی میکنی، اینطور نیست؟» «خیلی زیاد.»