عاقبت وقتی لیک ظاهر شد، و با قامت افراشته و قدم های بلند به صحنه آمد و دستش برای پاسخ به احساساتی که دیگر تکرار نمیشد تکان داد، کارمندان حاضر دیوانه شدند و فریادهای جنون آمیز کشیدند. ترنم موسیقی هم روی حساب و کتاب بود. مشاور امور صدا همه چیز را زیر نظر داشت؛ عضو یک گروه حرفه ای بود که مردان لیک او را به مبلغ ????? دلار استخدام کرده بودند. پول اصلا مایه نگرانی نبود.
بادکنک های بزرگ و کوچک، مثل مائده آسمانی فرود می آمدند. تعدادی از آنها را کارمندان پایگاه باد کرده بودند، یعنی از آنها خواسته بودند که باد کنند. لحظه ای بعد صدای ترکیدن آنها، مانند اولین حمله زمینی، در زیر آشیانه بزرگ طنین انداخت. آماده شو، آماده شو، لیک، برای جنگ آماده شو، قبل از این که دیر شود.
رییس پایگاه دی? ال که تازه همین دو ساعت پیش با لیک آشنا شده بود، چون برادری، گرم او را به آغوش کشید. بعد روی سکوی مخصوص نوازندگان قرار گرفت تا همه او را ببینند. سکوت کرده بود تا جمعیت خاموش شود. از روی یادداشتی که روز پیش برایش فکس کرده بودند، و از حفظ کرده بود، با صدای بلند و شور و شوق فراوان مقدمه ای درباره آرون لیک ایراد نمود، و او را رییس جمهوری آینده خواند. با قراری که قبلا گذاشته شده بود، و با علامت های به موقع، صحبت های او پنج بار با دست زدن حاضران قطع شد.
الیک چون قهرمانی فاتح دست تکان داد و پشت میکروفن قرار گرفت، لختی تأمل کرد و بعد طبق قراری که از قبل گذاشته بودند کمی به میکروفن نزدیک شد و گفت: «نام من آرون لیک است. در این لحظه خود را کاندیدای ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا اعلام میکنم.» صدای کف زدن اوج گرفت و هر لحظه قوی تر شد. موسیقی کارناوالی نواخته شد، میلیونها بادکنک از سقف فرو ریخت.
بعد از وقفه و تأملی معقول، سخنانش را آغاز کرد. زمینه و اساس صحبت هایش را فقط مسئله امنیت ملی تشکیل می داد. چکشی بزرگ به دست گرفته بود می کوبید. به شدت نظام اداری را زیر حملات سخت قرار داد و تأكید