به کاغذ ماغذها انداخته. می گوید این قاضی احتمالا می تواند چند سالی را قیچی کند، ولی پول می خواهد. داگت هم به برادرش تلفن کرده، او هم به من تلفن کرد.» تریور از جا برخاست و جلیقه شیر? شکری اش را که خطهای آبی کج و معوج داشت بیرون آورد و روی دسته صندلی انداخت و دوباره نشست. اسپایسر از کراوات شل و وارفته او بدش می آمد.
چقدر می توانند بدهند؟» مگر نگفتید چقدر می خواهید؟»
من نمی دانم، بیچ ممکن است گفته باشد. فکر کردیم ? هزار چوب خوب باشد، برای تخفیف دو? دو- پنج پنج.» حالت اسپایسر طوری بود که گویی در دادگاه جنایی سخن می گفت؛ این رقمها از اصطلاحاتی بود که در دادگاه های جنایی فدرال معمول بود. واقعیت این بود که او هرگز دادگاه فدرال را ندیده بود، مگر روزی که محکوم شد.
تریور گفت: «ب. مطمئن نیستم که بتوانند ? هزار چوب بدهند. این بچه وکیل تسخیری دارد.»
پس خودت هر جور می توانی راست و ریستش کن، ولی از هزار چوب به بالا. این پسرک بچه بدی نیست.»
مثل این که دل رحم شده ای، جوروی.» «نه، گدا شده ام.»
و حقیقتأ لئیم و گداصفت بود. جوروی مسئول امور اداری برادران بود. باربر و بیچ هر دو کار آزموده و تحصیلکرده بودند، ولی ثابت کرده بودند که بر جاه طلبی های خود چندان راسخ نیستند، و جوروی بدون تحصیلات حقوقی، فقط با کمی استعداد و مهارت در جمع و جور کردن کارها، همکاران خود را در مسیر معقول نگه می داشت. وقتی آنها در اندیشه توطئه و دسیسه بودند، او فقط به درآمد فکر می کرد.
جوروی پرونده ای را گشود و چکی را بیرون کشید. «این چک مبلغش هزار دلار است، باید وصول شود. مال یکی از دوستان است، در تکزاس، به نام کرتیس.)
وضع مالیش چطور است؟ »