ساده ای نبود، به همین دلیل اهمیت داشت. نامه هایی را که باید به جریان می افتاد دزدانه از زندان خارج می کرد. هیچ مشاوره ای نمی داد، یعنی برادران اصلا به مشورت های قانونی محتاج نبودند. حساب های بانکی آنان را سر و صورت می داد و برای خانواده زندانیانی که مشتری برادران بودند، خبر می برد و پیام آنها را به زندانیان باز می آورد. معاملات کوچک و کثیف برادران را از جانب ایشان انجام می داد، و در این کار اصلا با دادگاه، قاضی یا سایر وکلای مدافع روبرو نمی شد، پس خیالش راحت بود.
به علاوه شریک دسیسه های ایشان بود، کارهایی که به زودی و به آسانی می شد به آنان اتهام زد، اما تریور نگرانی نداشت. ماجرای آنگولا پرونده نان و آبداری بود، یک ماجرای درخشان، چون قربانیانش نمی توانستند شکایت کنند. برای به دست آوردن پول مفت، با احتمال بالقوه موفقیت با برادران قمار کرده بود.
بدون آن که به منشی خود چیزی بگوید، از دفتر خارج شد. آرام توی اتومبیل خود خزید، یک فولکس واگن بیتل، مدل ????، که بارها به تعمیرگاه رفته بود، و کولر هم نداشت، به سوی خیابان یکم سرازیر شد و از آنجا به بلوار آتلانتیک پیچید. اقیانوس با تمام عظمتش، از میان خانه ها، کلبه ها و ویلاهای اجاره ای پیدا بود. لباسش عبارت بود از شلوار خاکی، کهنه، پیراهن سفید کتان، کراوات زرد رنگ شل و وارفته، و جلیقه راه راه شیر? شکری سر تا پا چین و چروک. از بار و رستوران پیت عبور کرد؛ در سراسر آن ساحل این قدیمی ترین رستوران بود. مردی به نام پیت صاحب رستوران بود که تریور از او خوشش می آمد. بچه های کالج این جا را به او معرفی کرده بودند. مشتری همیشگی بود. میان مشتریان بیش از همه مقروض بود، ??? دلار؛ بیشتر این بدهی به خاطر
بود، اما واقعا دلش می خواست حساب خود را صاف کند.
در بلوار آتلانتیک به طرف غرب پیچید و به «جبهه جنگ ترافیک» جکسون ویل وارد شد. به رانندگانی که گشادگشاد می راندند، یا جلوی او می پیچیدند فحش های رکیک می داد، و هر چه از دهانش در می آمد نثار اتومبیل هایی