نام کتاب: برادران
مرد نشسته بودند، دو متخصص بزرگ، دو نابغه، که وظیفه داشتند نوارها را بازبینی کنند. کوچکترین حرکات را زیر نظر داشتند، هنگامی که کسی در آن اتاق بزرگ می نشست و صحبت می کرد، یا نفس میکشید، یا پا و دست و چشمانش را تکان می داد، این دو مرد نابغه تمام آن حرکات را تفسیر می کردند، سوزن را از انبار کاه بیرون می کشیدند و مقصود طرف را آشکار می کردند. تدی که سعی داشت لبخند به لب آورد، پرسید: «دیشب خوب خوابیدید؟ » لیک به دروغ گفت: «بله، کاملا.» خوبست. نشانه این است که معامله را پذیرفته اید.» «معامله؟ اطمینان ندارم که این کار یک معامله باشد.» «آه، چرا آقای لیک. این یک معامله درست و حسابی است. ما قول داده ایم که شما انتخاب شوید، و شما قول داده اید بودجه دفاعی را دو برابر کنید، برای مقابله با روسها.» بسیار خوب باشد، معامله.»| خوبست، خیلی خوبست. خیلی خوشحال هستم. شما یک کاندیدای عالی و یک رییس جمهور خوب خواهید بود.» این کلمات چون طنین زنگ های کلیسا به گوش لیک فرو رفت. رییس جمهور لیک. رییس جمهور آرون لیک. آن شب حتما تا ? صبح در اتاقش قدم می زد و سعی می کرد بپذیرد که قرار است کاخ سفید به او هدیه شود. چقدر ساده به نظر می آمد. سعی کرد به دام های زیبا و دلفریبی که در برابرش پهن شده بود بی اعتنا بماند، ولی امکان نداشت، دامهایی فریبنده که با استادی تمام فراهم شده بود. اتاق بیضی. هواپیماهای جت، هلیکوپترها، سفر به تمام دنیا. صدها دستیار، مأمور، پادو. شام رسمی با قدرتمندترین مردم جهان. بالاتر از همه، جایی در تاریخ. آه، آری، تدی راست می گفت، این یک معامله واقعی بود. تدی گفت: «چطور است راجع به کارهای انتخاباتی صحبت کنیم. من فکر میکنم شما باید دو روز بعد از کنوانسیون نیوهامپشایر کاندیدا شدن خودتان را اعلام کنید. باید فرصت بدهید گرد و خاک فرو نشیند. بگذارید برندگان این

صفحه 52 از 424