نام کتاب: برادران
بیاید.» مشکلی نیست، رییس. الان شش ماه است که حتی زیر پیراهن های چرکش را هم زیر و رو کرده ایم. چیزی نیست که برای ما خطر داشته باشد.» در فکر ازدواج با یکی از این زنهای احمق که نیست، هست؟» نه. با چند زن حرف هایی زده، ولی جدی نیست.» | رابطه خلاف با کارآموزانش چطور؟» «نه، پاک است.» باز هم راجع به مسائل که بارها حرف زده بودند، حرف زدند. یکبار دیگر که اشکالی نداشت. اطمینان موجب موفقیت بود. هیچ شبهه ای، حتی مشکلات مالی کوچک در زندگی گذشته اش نیست؟» «رییس، زندگی او همین است، در گذشته اش هیچ چیز نیست.» مشروب، قرض، مخدر، مسکن های قوی، بیماریهای واگیر، چه میدانم، از این جور چیزها، مثلا قمار از طریق اینترنت؟» «نه، قربان. او پاک است. آرام است، در کارهایش اعتدال دارد، صاف و صادق است، کاملا روشن، اعتماد افراد را خیلی زود جلب می کند.» «خب، پس حالا وقتش شده که یکبار دیگر با او صحبت کنیم.» آرون لیک را یکبار دیگر با همان اسکورت، به همان اتاقی که در اعماق لانگلی قرار داشت بردند. این بار سه محافظ جوان و خوش قیافه با او همراه شدند، گویی با هزار چشم اطراف را میپاییدند، مثل این که در هر گوشه ای، خطری خفته بود. امروز، حتی از دیروز هم تندتر راه می رفت، سرش را بالاتر گرفته بود، قد راست کرده بود، در تیره پشتش کوچکترین خمی دیده نمی شد. ستاره اقبالش داشت اوج می گرفت که به روشنی بدرخشد. بار دیگر به تدی سلام کرد و فشار دستش را با جمع کردن عضلات بازو خنثی نمود، بعد دنبال صندلی چرخدار پتوپوش وارد اتاق شد و آن سوی میز دراز نشست. خوش و بشی انجام گرفت. حال یکدیگر را پرسیدند. یورک در اتاق دیگری که زیر آن سالن بزرگ قرار داشت همه چیز را می دید چند دوربین مخفی تمام حرکات و صحبت ها را به مونیتورها منتقل می کردند. کنار یورک دو

صفحه 51 از 424