نام کتاب: برادران
آپارتمان های مجلل مسکن می گرفت، سفارش سرویس های شاهانه میداد، و تمام ورق پخش کن های تردست را به وحشت می انداخت تا با رضایت کامل هر خالی را که نیاز داشت به او رد کنند. تصمیم داشت چاله را باز کند، ?????? دلار را بردارد، در ماجرای آنگولا شریک شود و بعد به لاس وگاس برود. با همسر، یا بی همسر، همسرش که مرتب هر سه هفته یکبار به دیدارش می آمد، اکنون چهار ماه بود که به ترامبل نیامده بود. و اسپایسر کابوسی داشت. نگران بود که مبادا همسرش جای پولها را کشف کرده باشد. گرچه مطمئن بود که چیزی نمی داند، اما همیشه جای تردید وجود داشت. دو شب قبل از این که گرفتار شود و به زندان بیاید، مست کرده بود و چیزهایی درباره پول، پول زیاد، نود هزار دلار گفته بود. اکنون آنچه را گفته بود کاملا به یاد نداشت. خیلی به ذهنش فشار آورد، اما چیزی به یاد نیاورد. مایل اول که تمام شد، یک سیگار مارلبورو روشن کرد. شاید همسرش حالا برای خود یک سرگرمی داشت. ریتا اسپایسر زن جذاب و زیبایی بود، کمی چاق و كلفت به نظر می آمد، ولی هر عیبی، مسلما با ?? هزار دلار برطرف می شد. اگر ریتا و دوستش پولها را یافته باشند چه؟ جوروی کابوس بدی داشت، همه چیز مثل یکی از آن فیلم های سیاه هالیوودی، پیش چشمش مجسم می شد. ریتا و یک مرد ناشناس با بیل مشغول کندن زمین بودند. دیوانه وار باران می بارید. ولی چرا باران؟ نمی دانست. این جور کارها همیشه باید در شب انجام شود، در شبی توفانی، پر از غرش رعد و جهش برق، و باران مثل سیل. برقی می جهید و اسپایسر در نور خیره کننده اش آن دو را می دید که در حیاط پشت خانه، به سوی نقطه ای نزدیک انبار ماشین آلات سنگین پیش می روند. در یکی از این رؤیاها، بوی فرند گردن کلفت پشت بولدوزر نشسته بود و خاک حیاط پشت خانه را زیرورو میکرد. ریتا یک بیلی در دست داشت، به نقاط مختلف اشاره می کرد، و می گفت: «اینجا نبود؟ پس آنجا! آنجا هم نیست؟ پس اینطرف!»

صفحه 47 از 424