یکساعت روی نامه ای که می خواستند برای کوینس بفرستند کار کردند. بعد همه موافقت کردند که شب، هنگام خواب، خوب فکر کنند و نسخه نهایی را به فردا موکول نمایند. نامه دیگری رسیده بود از مردی با نام مستعار هوور، این دومین نامه ای بود که برای پرسی می نوشت، در چهار بند طویل درباره مطالعه پرندگان و تماشای آنها. باربر ناچار شد قبل از این که جواب بنویسد درباره پرندگان مطالبی بیاموزد؛ اعتراف کرد که تماشای پرندگان و مطالعه آنها عجب کار جالبی است. ظاهرا این هوور از سایه خودش هم می ترسید. هیچ نکته ای از خصوصیات خود را ظاهر نکرده بود؛ نشانهای موجود نبود که بتوان از طریق او به نان و نوایی رسید و پولی به جیب زد.
برادران تصمیم گرفتند طناب های بیشتری در اختیارش بگذارند، به این امید که وادارش کنند بندبازی کند. قرار شد فعلا راجع به پرندگان صحبت کنند و آرام آرام، با اشاره های چشم و ابرو مطلب را به موضوع دوستی و ارتباط بدنها بکشانند. اگر هوور این اشاره ها را نمی گرفت و چیزی آشکار نمی کرد، آنوقت نامه های او را نیز توی سطل آشغال می انداختند.
در میان زندانهای ایالت، زندان ترامبل را رسما یک اردوگاه می خواندند. چنین نامی به این معنی بود که هیچ حصاری وجود نداشت، از سیم خاردار، برج های نگهبانی و قراولان تفنگ به دستی که منتظر بودند مغز فراریان را پریشان کنند، خبری نبود. مفهوم اردوگاه همین است، کمترین امنیت، کمترین سخت گیری؛ بنابراین اگر یکی از زندانیان دلش می خواست، به آسانی می توانست فرار کند. در زندان ترامبل هزار زندانی وجود داشت، ولی فراریان به اندازه انگشتان دست هم نبودند.
اینجا حتی از مدرسه هم بهتر بود. تمام وسایل رفاهی و تفریحی را فراهم داشت. تأسیسات تهویه مطبوع، کافه تریایی شیک و تمیز که سه بار در روز به مراجعه کنندگان خدمت می کرد، سالن ورزشهای سنگین و پرورش اندام، بیلیارد، ورق، تنیس و پینگ پونگ، بسکتبال، والیبال، رولربال، کتابخانه، نمازخانه، دبیرخانه، مشاوران، کارمندان و مقاطعه کاران، و ملاقات های آزاد، بدون تعیین وقت قبلی.