یاربر گفت: «کار نفرت انگیزی است. یعنی شاید نتیجه نفرت انگیزی داشته باشد. اگر خود را بکشد چه؟ »
بیچ گفت: «خودکشی برای آدمی مثل کوینس خیلی بعید است.»|
دوباره نامه را خواندند. بعد جدالی بر سر این که موقعیت مناسب هست یا نه، در گرفت. کارشان غیرقانونی بود ولی اهمیتی نمی دادند، اگر هم گرفتار می شدند، باز هم مهم نبود. اکنون دو ماه بود که جدل می کردند، بحث می کردند اطراف و جوانب را می سنجیدند، تا این که اسپایسر موفق شده بود دو نفر دیگر را با خود همراه کند. در مقابل نتیجه ای که ممکن بود حاصل شود، خطر مفهومی نداشت. خانواده کوینس که فکر آبرو و حیثیت خود را می کردند، بعید بود که به پلیس مراجعه کنند و از این اخاذی ناجوانمردانه و کثیف شاکی شوند.
ولی تا کنون کسی را عملا سر کیسه نکرده بودند. با ده دوازده نفر قربانی بالقوه مکاتبه داشتند، مردان میانه سالی که اشتباه کرده بودند و به این آگهی کوچک جواب داده بودند
س. و.م، بیست و چند ساله، مایل است با مردی محترم و با بصیرت، چهل و چند ساله یا پنجاه و چند ساله از طریق نامه
دوستی برقرار کند. این آگهی کوچک در آخرین صفحه یکی از مجلات سبک و جلف مخصوص جوانان منحرف ناگهان سر نامه ها را باز کرد. حدود ?? جواب ارسال شده از طرف ?? مرد محترم و بابصیرت! و اسپایسر آنچه را که تصور می کرد مفید است و به درد می خورد نگه داشت و بقیه را توی سطل آشغال ریخت. اول فکر می کرد کار کثیفی است، بعد آن را سرگرم کننده و حتی مفرح و سودمند یافت، و حالا به تجارت تبدیل شده بود، زیرا قرار بود یکصد هزار دلار توسط مردی کاملا بی گناه به کیسه آنها سرازیر شود.
وکیلشان که در این کار کمک می کرد یک سوم می خواست. البته وکیل حق داشت کمی بگیرد، ولی یک سوم خیلی زیاد بود. اما چاره ای نداشتند. بازیگر اصلی جنایت ایشان همین آقای وکیل بود.