«بین با کی حرف می زنی. پسر، من پدرت هستم.»
گفتم: «این هم مادرت است.» برای اولین بار موفق شدم کلمه مادر را با احساسی از اطمینان و پیروزی بر زبان آورم.
شیطان گفت: «آفرین، آفرین» لیزا به او گفت: «این هم چای. بخور.»
ممکن است یک حبه دیگر قند به من بدهی. لیزا، یادت رفته است که من شیرینی جات زیاد دوست دارم؟»
نمی خواهم هیچ چیز را در خصوص تو به یاد بیاورم. این هم قندان. هرچه قدر می خواهی بردار.»
اگر می خواهی من را فراموش کنی، شاید لازم باشد که کاپیتان را هم فراموش کنی. هرچه باشد اگر من نبودم با او آشنا نمی شدی.»
درست است، و از این بابت ازت تشکر می کنم، اما فقط از بابت این و نه هیچ چیز دیگر.»|
سخت نگیر. من این قدرها هم با تو بد نبودم، دروغ می گویم؟»
تو باعث شدی من یک بچه مرده به دنیا بیاورم، و او جیم را به من داد.»
فقط آرزو میکنم که بتوانی جیمات را نگه داری.» «اوه، من هیچ احتیاجی به پول تو ندارم. کاپیتان...» |
منظورم پول نبود، لیزا. اما بهت بگویم که خاله اش دنبالش می گردد. حتی از کارآگاه خصوصی صحبت می کند.»
و تصور می کنم که تو بهش خواهی گفت ما کجا هستیم؟» |
الیزا، واقعا فکر میکنی که من تا این حد خبیث هستم؟ نه، قول می دهم که هیچ چیز به خاله اش نخواهم گفت، هیچ چیز. خیلی مرا به یاد زنم می اندازد . اما این خیلی بدتر از خواهرش است. مطمئن
گفتم: «این هم مادرت است.» برای اولین بار موفق شدم کلمه مادر را با احساسی از اطمینان و پیروزی بر زبان آورم.
شیطان گفت: «آفرین، آفرین» لیزا به او گفت: «این هم چای. بخور.»
ممکن است یک حبه دیگر قند به من بدهی. لیزا، یادت رفته است که من شیرینی جات زیاد دوست دارم؟»
نمی خواهم هیچ چیز را در خصوص تو به یاد بیاورم. این هم قندان. هرچه قدر می خواهی بردار.»
اگر می خواهی من را فراموش کنی، شاید لازم باشد که کاپیتان را هم فراموش کنی. هرچه باشد اگر من نبودم با او آشنا نمی شدی.»
درست است، و از این بابت ازت تشکر می کنم، اما فقط از بابت این و نه هیچ چیز دیگر.»|
سخت نگیر. من این قدرها هم با تو بد نبودم، دروغ می گویم؟»
تو باعث شدی من یک بچه مرده به دنیا بیاورم، و او جیم را به من داد.»
فقط آرزو میکنم که بتوانی جیمات را نگه داری.» «اوه، من هیچ احتیاجی به پول تو ندارم. کاپیتان...» |
منظورم پول نبود، لیزا. اما بهت بگویم که خاله اش دنبالش می گردد. حتی از کارآگاه خصوصی صحبت می کند.»
و تصور می کنم که تو بهش خواهی گفت ما کجا هستیم؟» |
الیزا، واقعا فکر میکنی که من تا این حد خبیث هستم؟ نه، قول می دهم که هیچ چیز به خاله اش نخواهم گفت، هیچ چیز. خیلی مرا به یاد زنم می اندازد . اما این خیلی بدتر از خواهرش است. مطمئن